آيا
زنان چشم خود را
به روى پيكر خود
بسته اند؟
نمايش
پيكر برهنه ى زن
در تاريخ هنر مدرن
غرب، جا و معناى
ويژه اى دارد. نقاشى
در كشورهاى اروپايى
از حدود دويست
سال پيش به طور
رسمى به پيكر زن
توجه كرد. اما پيكر
مردانه ازهمان
ابتدا در مركز
آفرينش هنرى قرار
گرفت. پيكربرهنه
ى پهلوانان اسطوره
اى، خدايان يونان
وعيساى مصلوب؛
شاهدان اين ادعا
هستند. پيكرمردانه
اساس آفرينش
هنرنقاشى بود.
تا جايى كه هنرمند
براى نقاشى پيكر
زن از مدل هاى مرد
استفاده مى كرد.
بطور مثال،
ميكل آنژ(١٤٧٥ـ١٥٦٤)
براى آفرينش اثرش
از« سرى شب» از
مدل مرد استفاده
مى كند. در اين اثر
پستان هاى زن غير
طبيعى و عاريتى
است. چرا كه در نقاشى
آن؛ ميكل آنژاز
مدل مرد استفاده
مى كند. در آن دوران
استفاده از مدل
زن هنوز تابو به
حساب مى آمد. اما
مشكلى براى بدن
برهنه ى مردانه
وجود ندارد. چرا
كه به تصوير كشيدن
برهنگى مردانه
يك سرى ازسمبول
ها و مفاهيم را
درنقاشى اروپا
در بر مى گيرد. پيكر
مردانه، سمبول
سياست، مذهب واخلاق
است. تلاش، غرور
و قدرت را به نمايش
مى گذارد. بدن برهنه
ى زن برعكس نمايشگرموجودى
منفعل است كه حركاتش
ناشى از غرايز
ورانش هاى درونى
اوست. در تمامى
آثار نقاشان اروپا
تا دوره ى رنسانس؛
تصوير زن به شكل
مادر شير ده ومظلوم
نشان داده مى شود.
تصاوير مريم مجد
ليه به وفوردرهرفرصتى
به نمايش گذارده
مى شود. مادر زجر
ديده كه غمگين
و فلك زده يا نگاهش
به سوى عيساى نوزاد
بر دامنش است يا
آنكه به عيساى
مصلوب بر بالاى
صليب. افق ديد او
به سوى مرد است.
مفهوم زن و دريافت
هنرمند از زن،
نگارشى مردانه
است. ازينرو نمايش
بدن زن به روايت
زنان نقاش مى تواند
به دايره مفاهيم
منسوب به زن وسعت
بخشد. مفاهيمى
نظير حقيقت و آزادى
و تعريفى نو از
انسان. اين درست
همان پاشنه ى آشيل
جوامع زن ستيز
است. تلاش اين نوشته
ى كوتاه بر آنست
كه چند جانبه بودن
تفاوت جنسيتى
را در آفرينش هنرى
پيكر برهنه ى انسان
نشان دهد . بدن برهنه
مردانه؛ قدرت
خود را مديون فالوس
است. منظور من از
فالوس، صرف آلت
مردانه نيست بلكه
سمبول قدرت مردانگى
در نقاشى است. فالوس
عمدتاَ نشانگر
قدرت پدرست. پدر
به مثابه ى قدرت
سياسى. چه بطور
آشكار وچه ظريف
و موذيانه؛ فالوس
نشان، بده بستان
هاى مذهبى و سياسى
است.
در جوامعى
كه زيرسلطه ى اسلام
قرار مى گيرند؛
موضوع شكل ديگرى
به خود مى گيرد.
واژه ى آغازين
باور اسلام، يعنى«لا»در
جمله ى لا الاه
الا الله؛ «نه»
به همه چيز است.
اسلام دين نفى
است . نه به هستى،
نه به انسان و نه
به هر آن چه رنگ
تعلق پذيرد. نقاشى
يكى از تعلقات
انسان است. متعلق
به انسان است .انسانى
است. ايران به مثابه
ى يك كشور اسلامى
و به طبع آن به عنوان
جامه اى مرد سالار،
حتى حافظه اى تصويرى
از مردانگى خود
ندارد. به زبانى
ديگر مذهب به مثابه
ى پديده اى مردانه
در كشور هاى اسلامى
حتى توان تحمل
تصوير برهنه ى
خود را ندارد. او
از نگريستن به
اندام برهنه ى
انسان حتى آنچنان
كه اروپا تا قرون
وسطا به آن مى نگرد،
هراس دارد. چرا
كه انسان اسلامى
در مقابل خداوندش
«نيست» به حساب
مى آيد. او حق عرض
اندام به معنى
لغوى آن در مقابل
خدا را ندارد.آدمى
به حساب نمى ايد؛
تا خداوند فعال
ما يشا باشد. انسان
به عنوان نقاش
نمى تواند آفرينشگر
باشد چون آفريننده
فقط خداست. موضوع،
نقاشى هم نمى تواند
باشد چون دست در
كار خدا مى برد.
نقاشى در فرهنگ
اسلامى اساساً
موضوعيت ندارد.
اهميت نقاشى براى
زن ايرانى ـ اسلامى
ويژ گى خود را از
اين مفهوم مى يابد.
اين حوزه ناشناخته
است. كشف نشده است.
در واقع زنان و
مردان كشورهاى
مسلمان نشين كمابيش
به يك اندازه با
تصوير خود بيگانه
اند.
در ايران
قبل از اسلام به
ندرت با تنديس
وتصوير زن روبرو
هستيم؛ اما حتى
اين بقايا هم نشاندهنده
ى جايگاه او در
جامعه نيستند.اما
حداقل وجود دارند.
در اين دوران،
زن با، ران ها
و پستان هاى بزرگ
و باسن پهن، اشاره
به زن شيرده
وزاينده دارد.
در دوره ى هخامنشى،
نقش بر جسته ها
ى موجود خبر از
زنى در حال نخ ريسى
مى دهد. اين ها موارد
نادرى هستند كه
از احوال زنان
روايت مى كنند.
در كنار مردان
جهان آرا و سربازان
جهان گشا و قراولان
مرز وبوم سرزمين
پدرى ودبيران
آن؛ جاى زن خاليست.
اسلام در مقابل
پيكر برهنه انسان
يك سره سكوت مى
كند. در مسيحيت،
برهنگى نشان
پاكى ، بى گناهى،
بی .آلايشى
وخالص* وبى غش
بودن است. فرشتكان**
به شكل كودكان
چاق و چله و عروسك
گونه ى برهنه به
نمايش گذاشته
مى شوند.هر چند
كه در خلق اين فرشتگان
قسمت پايين تنه
ى موجود با آلت
مردانه نشان
داده مى شود يا
اينكه موجود آلت
جنسى ندارد. جنسيتى
ندارد. اينان
از ميان ابرها
لخت وعور بيرون
مى آيند و در تمامى
نقاشى هاى كليسايى
حضور دارند. اما
زن نيستند. ولى
حداقل برهنه هستند.
حد اقل هستند. وجود
دارند. بر عكس اسلام
با برهنگى نه تنها
بيگانه بلكه دشمن
است. برهنگى در
اسلام گناه به
حساب مى آيد و عذابى
عليم در انتظار
برهنگان است. تنديس
سازى و نگارش؛
دست بردن در كار
خداست. آتش دوزخ
در انتظارهر نوع
واكنش هنر تصويرى
است. نقاشان،
صنعتگران مطرحى
نيستند وبراى
تامين معاش خود
به تذهيب كتاب،خطاطى
وهنر هاى كاربردى
ديگر روى مى آورند.
نقاشى به حاشيه
ى كتاب ها رانده
مى شود وشخصيت
مستقل خود را به
عنوان هنر از دست
مى دهد. آذين بند
سفال، فرش، كاسه
كوزه و ديوارمساجد
و امامزاده ها
مى شود. انسان چشم
بر روى خود مى بندد.
مينياتور كوچك
وكوچكتر مى شود
تا كمتر به چشم
بيايد. اصلاً ديده
نشود. حتى در اين
ميدان حقير نيز
زن در خدمت لذتى
مردانه است. زنان
خيالى زيبا، صبوحى
به دست فقط منتظرند
كه پياله هاى
شبانگاهى پيرمردان
مست را پر از شراب
كنند. و اين ها همه
به لا بلاى ديوان
ها پناه مى برند
تا از چشم اغيار
يعنى مردم كوچه
و بازاردر امان
باشند. نقاشى
و تصويردر فرهنگ
ايرانى جايى ندارد.
بر ديوار خانه
ها تابلوى نقاشى
ديده نمى شود. نقاشى
زير پاى ما به شكل
فرش از شخصيت مستقل
خود بيگانه مى
شود. ذهن ما از نقاشى
پاك مى شود. عادت
هاى مصرف هنرى
ما نيز بر اين پايه
قرار دارد. ايرانى
به طور عام حتى
در حيطه ى روشنفكران
هم عادت به مصرف
هنر نقاشى ندارد.
شگفت انگيز است
كه حتى بسيارى
از نويسندگان،
شعرا، بازيگران
تاتر و آواز خوان
ها هم گوشه ى چشمى
به نقاشى نمى اندازند.
متداول آنست كه
فرش خريدارى شود.
اما نقاشى، توليد
هنرى به حساب نمى
آيد. ارزش سرمايه
گذارى ندارد. هر
چه نقاشى به ماهيت
خود يعنى ماليدن
رنگ بر روى سطحى
قابل نقاشى؛ نزديك
مى شود؛ ما از آ
ن بيگانه تر مى
شويم. اين جاست
كه در مقابل نقاشى
آبستره مى پرسيم
اين «چى» است؟
گويا نقاشى بايد
«چيز»ى باشد تا
بتوانيم با آن
رابطه برقرار
كنيم. پرداختن
به اين بحث خود
نياز به مقاله
اى جدا دارد و من
اينجا زياد به
اين مسئله نمى
پردازم.
در
زبان نقاشى، بوم
و كاغذ سفيد ،انكار
است. سكوت است. مرگ
نقش است. مرگ نقاش
است. اسلام تمام
كاغذ ها و بوم هاى
نقاشى را در طول
قرن ها به سفيدرويى
محكوم كرده است.
چرا كه فرم و رنگ
حرفى براى گفتن
دارند. حرفى كه
حتى بدون الفبا
مى شود آن را فهميد.
نيازى به سواد
ندارد. زبان مردم
است. مى تواند باشد.
اما از سوى
ديگر« صورقبيحه
» به سفارش سلاطين
ومعتمدان محل،
در صندوق خانه
ها مصرف خانگى
دارد. درست است
كه زن چهره وجسم
وجان خودش را در
آن نمى بيند. اما
مردان بزرگ قوم
را از آن باكى نيست.
اين حوزه بطور
تاريخى به درون
صندوق هاى سلاطين
و اولياى مذهب
سپرده شده است.
حتى آنجا كه جامعه
ى مرد ـ دين سالار
نقش هيچ پديده
اى وبه ويژه پيكر
انسانى رابر هيچ
سطح قابل نقاشى
بر نمى تابد؛ مردان
مذهب و سياست؛
سفارش دهندگان
عمده ى صور قبيحه
به رسام ها مى شوند.
بدن
زن به ويژه پستان
او شايد همان فالوس
زنانه است. منظورمن
از پستان زن نه
فقط قدرت او به
مثابه ى مادر و
زايا بودن اوست
بلكه به عنوان
فرد ـ انسان ـ زن.
اما زن. او چه تصويرى
از خود در حوزه
ى نقاشى دارد؟
نقاشان زن ايرانى
مقيم ايران در
شرايط كنونى
در اين حوزه قلم
تر نمى كنند. و اگرمى
كنند حاصل كار
بازهم زن محجبه،
محجوب و پوشيده
است. اين نقاشى
ها بيشتراز آنكه
نمايشگر برهنگى
زن (اگر زن با پيكر
خود زنست) باشد؛
لايه هاى تو در
توى پارچه ها ست.
نقاش زن مقيم ايران
در اين حيطه وارد
نمى شود . نمى تواند
وارد شود . حتى اگر
بداند ـ كه مى داند
ـ بايد وارد شود.
اما نقاشان زن
ديگر چه ؟ آن ها
نيز كمتر نظر لطفى
به اين موضوع دارند.
پرداختن به پيكر
زن و فقط پيكر زن
در حيطه ى نقاشى
به معنى برهنه
ساختن اوست. شايد
كشف حجاب واژه
ى مناسبى براى
اين كنش هنرى باشد.
كنشى هنرى كه واكنشى
اجتماعى به دنبال
دارد. زن نقاش با
نگارگريش فقط
كار هنرى انجام
نمى دهد. او وارد
عرصه اى مى شود
كه تابوها ،سنت
،مذهب و خدايگانان
حاكمان آنند. زن
با اين عمل هم مى
آفريند وهم آفريده
مى شود. از زير بوم
سفيد بيرون مى
آ يد ومقابل روى
ما مى ايستد. ما
را حتى به مثابه
ى زن به چالش مى
طلبد. مردان را
هم همينطور. اين
چالش براى مردان
كاريست توانفرسا.
چرا كه از وظيفه
ى تحميل شده به
اواز سوى جامعه
ى مرد ـ پدر سالار
به عنوان پاس دارنده
ى ناموس بايد استعفا
بدهد. تا بتواند
چشم بر روى اين
برهنگى باز كند.
مردان نقاش هم
كمتر جرئت مى كنند
قلم موى خود را
با پيكرانسان
آشنا كنند.
بسيار
نادر است مواردى
كه بدن مرد برهنه
بر بوم نقش ببندد.
حتى از سوى مردان
نقاش.
آيا
ما زنان هم از تصوير
برهنه ى خود گريزانيم؟
آيا ما از نقاشى
روگردانيم؟
گويا بر مبناى
فرهنگ اسلامى
ـ ايرانى؛ الگوهاى
تصويرى در خاطره
ى جمعى ما جايى
ندارد. حتى در محافل
روشنفكران زن
نيز كسى به اين
حيطه توجهى ندارد.
چرا كه مى تواند
محكوم به پورنوگرافى
شود. در اين زمينه
باور هاى سياسى
نقش مهمى را بازى
مى كند. تا زمانى
كه مسايل مهم ترى
جلوى روى احزاب
و گروه هاى سياسى
وجود دارد؛ وقتى
براى پيكر انسان
و به ويژه بدن زن
باقى نمى ماند.
نقاشى پيكر زن
اگر زن رادر درون
دخمه هاى تاريك
وراهرو هاى بى
پايان زندان ها
به نمايش نگذارد
، ارزش روشنگرانه
ندارد. ارزش ديدن
هم اصلاً. آيا اين
تصاوير به نوعى،
تصور واقعى ما
از زن را نشان نمى
دهد كه گويا زن
موجوديست زجر
كشيده، مظلوم
ودر بند. آيا اين
نگرش زن فعال سياسى
از خود نيست. قربانى
.آيا حوزه ى نقاشى
نمى تواند به خوبى
وبا تمام قدرت
زنانه به عرصه
ى بيان ناگفته
ها و ناكرده هاى
زنانه تبديل شود؟
آيا تصوير پيكر
زن به مثابه ى نقاشى
خود چالشى اجتماعى
نيست ؟
2007 هامبورگ
Pure
*
Pute **