قضیه
حجاب و کشف حجاب
[یک نقد
فانتزی!]
نادره
افشاری
از کتاب
«واژه را باید
شست!»
همانگونه
كه در بخش پیشین
كتاب نوشتم، نگاهی
هم به داستان كشف
حجاب رضاشاهی
و موضعگیری علماء
میاندازیم، تا
ببینیم چرا اینان
نمیتوانند از
دستگاه اعتقادی
خودشان عقبنشینی
كرده، زمینهسازِ
ایجاد مردمسالاری
و جامعهای مدنی
با فاكتور مشخص
تحمل دگراندیشان
شوند!؟ به نظر من،
علت، خودِ مذهبِ
شیعه است و نوع
موضع گیری این
مذهب در رابطه
با آزادی، حق انتخاب
و دگراندیشی،
كه این محدودیتها
را القاء میكند.
در این بخش
به دوران دیگری
از مبارزات همسوی
تمام جناحهای
گوناگون رهبری
شیعه میپردازم،
تا رفتار ایشان
را در سرفصلِ دیگری
هم وارسیده باشم،
و نشان بدهم كه
ایشان (رهبری شیعه)
همیشه و در همهی
شرایط ـ همسو و
همراه باهم
ـ به تكالیف مبرم
واجب كفاییشان
عمل كردهاند.
درك نادرست ماهم
از مكانیسم باورهای
شیعی، تغییری
در واقعیت امر
ـ یعنی ماهیت عملكرد
ایشان ـ نمیدهد.
این بخش،
نقدی است فانتزی
بر مقالهای از
حمید بصیرت منش
به نام «روند كشف
حجاب و واكنش روحانیان»
كه در مجلهی مهرگان
سال هشتم، شماره
1 بهار 1378 درج شده
است.
«از
آنجا كه كشف حجاب،
زیر پا گزاردن
یكی از احكام مصرح
قرآن كریم بود،
بارزترین سیاست
ضد اسلامی رضا
شاه محسوب میشد.
نحوهی برخورد
روحانیان با این
سیاست، بخش مهمی
از كارنامهی
عملكرد آنان (روحانیان)
را در دوران سلطنت
رضا شاه رقم میزند.»
(94)
در آغاز بگویم
كه مقاله حمید
بصیرتمنش، نه
الزاما بیانگر
بخشی از تاریخ
معاصر ایران،
از نقطه نظر رهبری
سنتی شیعه كه شیوهای
برای یارگیری
از میان نیروهایی
از متولیان مذهبی
است كه این روزها
[آن روزها] در توهمی
ناشیانه از موضوع
اصلاح طلبی، به
باورهای سنتی
و ماه عسلهای
شیرینِ هماهنگ
گذشتهشان پشت
كرده، در هوای
رفرمیزاسیون
اسلامی و قرائتهای
تازهای از مبانی
مذهب شیعه نفس
میكشند. حكم
كلی “سیاست ضد
اسلامی و خلاف
احكام مصرح قرآن
كریمِ رضا شاه”
هم در بارهی كشف
حجاب، نوعی خط
فاصل كشیدن میان
این دو نیمهی
رهبری شیعه است.
چرا كه دوران رضا
شاه سپری شده است
و موضوعی به نام
“كشف حجاب” فعلا
دیگر موضوعیت
ندارد. "خوشبختانه"
در ایران امروز
هم، رابطهی بین
دین و حكومت كه
در دوران رضا شاه
به هم خورده بود،
دوباره ترمیم
شده، جامعه به
همان شیوهی شیرین
دوران حكومت شاهان
اسلام پناه قاجار
تغییر شكل یافته
است. با توجه به
این موضعِ محكم
كلیت رهبری حكومت
اسلامی است كه
بصیرتمنش چماق
“تكفیر” را برمیدارد
كه:
«نحوهی برخورد
روحانیان با این
سیاست، بخش مهمی
از كارنامهی
عملكرد آنان را
در دوران سلطنت
رضا شاه رقم میزند.»
بعد هم با اشاره
به چگونگی نحوهی
برخورد روحانیان
با موضوع كشف حجاب،
در واقع بر این
نكته تاكید میورزد
كه روحانیان در
دوران قاجار
به این دلیل توانستند
به پیروزی دست
یافته، سیاستهای
رضا شاه را به شكست
بكشانند، چرا
كه با اتفاق نظر
و وحدت كلمه، همگیشان
در شناخت “پاشنهی
آشیل” نفوذشان
روی مردم متفقالقول
بودند. حالا هم
به نفعشان است
كه اگر میخواهند
حكومتشان برقرار
و پایدار بماند،
باز هم به همان
شیوهی مرضیه
(لابد یعنی مورد
رضایت دو طرف) با
وحدت كلمه بر سر
سیادتشان بر مردم
و اعمال فشار بر
مردم (همانند همان
روزها) سیاست مشابهی
در پیش گرفته،
باهم همكاری و
همدستی كنند،
و حالا كه دیگر
رضا شاهی در كار
نیست تا چنان سیاست
ضد اسلامیای
را اعمال كند،
واجب كفایی (بل
دینی) است كه دوش
به دوش هم، نیروهاشان
را هدر نداده،
برای استمرار
حكومتشان كه یكی
از اساسیترین
پایههای آن حجاب
اجباری است، وحدت
كلمه را حفظ كنند.
«مخالفت روحانیون
با كشف حجاب كه
از مهمترین خواستهای
“غربگرایان”
در كشورهای اسلامی
به شمار میآمد،
امری بدیهی به
نظر میرسید.»
(94)
در این بخش هم
“امر بدیهی مخالفت
همهی روحانیان”
با كشف حجاب از
نقطه نظر “ضدیت
با غربگرایی”
عمده شده است. و
نویسنده در ادامهی
كوششی برای ایجاد
رعب و وحشت در دل
جناح رقیب، باز
هم به موضوع اساسی
یارگیری از یاران
دیرین نظر دارد
و هیاهوهای این
دورانِ ایشان
را ـ مثلا در مورد
جامعهی مدنی،
تساهل، تسامح
و گفتوگوی فرهنگهاـ
“مهمترین خواست
غرب گرایان (ملعون)
در كشورهای اسلامی”
ارزیابی میكند.
این تجدید خاطرات
(از دوران شكوهمند
همراهی و همكاری
دوجناح رقیب) همچنان
ادامه پیدا میكند
تا آنجا كه:
«علما
ـ به عنوان سنگربانان
شریعت ـ همواره
خود را موظف میدیدند
كه با طرح و تبلیغ
این امر در سطح
جامعه “برخورد
شدید بكنند.” كشف
حجاب ـ با وجود
تمامی توجیهاتی
كه در بارهی آن
صورت گرفت ـ از
چنان حساسیتی
برخوردار بود
كه “طیفهای مختلف
روحانیون” با
اندیشهها و عملكردهای
متفاوت سیاسی
در این قضیه “موضعگیری
نسبتا مشابهی”
داشتند.» (94)
به
بیانی روشنتر،
نویسنده یا واسطهی
آشتی بینِ دو جناح
رقیب [خاتمی چیها
و بقیه] بر این تئوری
پای میفشارد
كه اگر در استمرار
مبارزه با “غربگرایی”
رضا شاه به موفقیتی
دست یافتهاند،
تنها به این دلیل
بوده است كه “در
سطح جامعه برخورد
شدیدی” كردهاند،
و اگر نیمهی دوم
توجه نكند و بخواهد
فتیلهی “این
برخوردهای شدید”
را فقط كمی پائین
بكشد، تداومِ
پیروزیای از
اساس برای هیچكدام
از دو جناح رفیق
و رقیب متصور نیست؛
چرا كه بخش مهمی
از انرژی نیروهای
دو طرف به جای “برخورد
شدید در سطحِ جامعه”
صرف این خواهد
شد كه به پر و پای
هم بپیچند و ظاهرا
هم كه شده باهم
دعوا كنند.
بعد
هم نویسنده، آسش
را رو كرده، با
یادآوری دوران
درخشان “كمون
اولیه” همهی
علما را به عنوان
سنگربانان شریعت
یك كاسه كرده،
با یادآوری “حساسیتٍ
شرایطٍ” فعلی،
ایشان را علیرغم
اندیشهها و عملكردهای
متفاوت سیاسیشان،
به “موضعگیری
نسبتا مشابه”
دعوت میكند. برای
تكمیل زمینههای
موفقیت این سیاست
در آن دوران ـ و
الزاما در این
دوران ـ هم مرحله
به مرحله، سنگرهای
رقیب را فتح كرده،
به پیشروی ادامه
میدهد.
«در دوران
رضا شاه ـ درپی
از بین رفتن “نظم
حاكم بر رابطهی
دین و دولت” شعارهای
غربگرایانه ـ
برخلاف دورهی
قاجار ـ از حمایت
و پشتیبانی حكومت
برخوردار شد.»(94)
در رابطه با شعارهای
غربگرایانه،
بازهم صحبت خواهیم
كرد؛ اما اجازه
بدهید در این بخش
به دوران شاهان
اسلام پناه قاجار
نگاهی بیاندازیم،
تا ناراحتی نویسنده
را از برهم خوردن
رابطهی سنتی
دین و حكومت بهتر
وارسیده باشیم.
اما این كه چرا
دوران سلسلهی
حكومتگر قاجار
به نوعی به اتوپیا
و مدینهی فاضلهی
رهبری شیعه بعد
از دوران صدر
اسلام تعبیر میشود،
با هم نگاهی میكنیم
به رابطهی بین
دین و حكومت، در
دوران طلایی حكومت
شاهان قاجار:
دلارام مشهوری
در كتاب “رگ تاك”
با تكیه بر رابطهی
ویژهی رهبری
شیعه و شاهان اسلام
پناه قاجار مینویسد:
«… اگر
تجدید دوران صفوی
برای دستگاه حاكمیت
قاجار ممكن نشد.
حاكمیت مذهبی
برآمده از بطن
دستگاه حكومت
صفوی، حكومتی
مستقل در شهرها
و روستاهای ایران
برپا داشت؛ حتا
تاریخ نویسانی
كه به وجود یك حكومت
مذهبی مستقل در
ایرانِ این دوران
باور ندارند،
بر رشد نفود بیش
از پیش “روحانیت”
اعتراف كردهاند.»
(95)
و همو از قول
(سعید) نفیسی مینویسد:
«سیاست مذهبی
دورهی صفویه
چندان زیانآور
نبود. (صفویان) هرگز
به روحانیون سودجوی
و آزارگر، آن آزادی
را ندادهاند
كه بر جان و مال
مردم دست درازی
كنند…
قاجارها چون به
سر كارآمدند،
خود میدانستند
كه مردم ایران
پادشاهی ایشان
را مشروع و بحق
نمیدانند. به
همین جهت از آغاز
روحانیون را پشتیبان
خود ساخته، بر
مردم چیره كردند.»
(96)
و «اما در دورهی
قاجارها چون آزادی
بیسرانجامی به
گروه متشرعان
دادند و دولت،
ایشان را به پشتیبانی
خود برای مقاصد
سیاسی برگزید،
آتش فتنه بالا
گرفت. در اسناد
آن زمان مطالب
شگفتانگیزی در
این زمینه میتوان
یافت» (97)
بنابراین
رهبری شیعه با
آن تجربهی تاریخی
اینهمه نزدیك،
چارهای جز همان
رفتاری كه در رابطه
با تغییر و تحول
در “شكل”
جامعه ـ كه الزاما
به تغییراتی در
محتوای جامعه
هم راه خواهد
برد ـ ندارد. به
همین دلیل با كشاندن
جناح رقیب به گوشهی
رینگ، و اعلام
خطر جدی از برهم
خوردن “رابطهی
دین و دولت” خط
و نشان اصلی را
كشیده، آیندهی
ناروشنی را در
برابر كلیت رهبری
شیعه به نمایش
میگذارد.
اما
واقعیت چیست؟
روحانیت چه تصویری
از “برهم خوردن
رابطهی دین و
حكومت” دارد كه
به بهانهی كشف
حجاب رضا شاهی
دوباره با علم
كردن موضوعی كه
بیش از 65 سال [تا
زمان نوشتن کتاب]
از دورانش گذشته
است، آن را به گروكشی
از جناح رقیب بدل
كرده است؟ به واقع
حساسیت شرایط
در رابطه با “سیاست
فرهنگی غربگرایان”
چه چشماندازی
در برابر رهبری
شیعه قرار داده
است كه رسما و عملا
ـ حتا به بهانهی
تاریخنگاری هم
كه شده ـ سخن از
“موضعگیریهای
نسبتا مشابه”
و “شدید” كلیت
رهبری شیعه برای
استمرار “رابطهی
دین و حكومت” میراند؟!
«با آغاز سلطنت
رضا شاه، تبلیغ
در مورد “آزادی
زنان” در “مطبوعات”
ادامه یافت، و
به تدریج از “صراحت”
بیشتری برخوردار
شد. “نویسندگان
تجددمآب” در ابتدا
چنین وانمود میكردند
كه تجددمآبی،
مانعی در مقابل
دین نیست. چنین
ادعایی را بعدها
و حتا پس از رسمیت
یافتن كشف حجاب،
تعدادی از “نشریات”
تكرار كردند. این
امر ناشی از بیم
حكومت از پذیرش
انگ “ضد اسلام”
و نیز واكنش مردمی
(یا به قول طیف دومیها
گروههای فشار)
بهخصوص از ناحیهی
روحانیان (بود).
(94)
این بخش را اگر
به ادبیات امروزی
حاكم بر حكومت
اسلامی در رابطه
با جریاناتی كه
این روزها در كشور
میگذرد، ترجمه
كنیم، چیزی خواهد
شد، با این مضمون
و البته با واژههایی
آخوندی و حوزهای:
[پس از دادگاه
میكونوس و افتضاحی
كه در جهان به دلیل
محكومیت سران
جمهوری اسلامی
به عنوان عاملان
و آمران قتلها
و ترورهای رهبران
كردها در رستوران
میكونوس و در شهر
برلین پیش آمد،
از این كه بخش “رهبری
تجدد مآب” شیعه
(یعنی طیف دوم خردادیها)
به كمك ما (یعنی
طیف اصلی) آمد،
ممنون و شاكریم؛
اما این ادا و اطوارها
هم مرز مشخصی دارد
و اینطور نیست
كه رهبری جناح
رقیب، با هر دلیل
شرعی و عقلیای[!!]
كه برای ارتكاب
چنین رفتاری دارد،
تا بینهایت بتواند
به این رفتارش
ادامه داده، حتا
رابطهی سنتی
دین و حكومت را
كه رضاشاه به هم
زده بود (و ما ترمیمش
كردهایم) با “تجددمآبیاش”
دوباره مخدوش
كند.
[مطبوعات
جناح چپ هم حواسشان
كاملا جمع باشد
كه ما خودمان (طیف
اصلی) از اول این
اجازه را به “مطبوعات”
دادهایم، تا
ما را از چاه دادگاه
میكونوس بیرون
بكشند، اما نمیتوانیم
اجازه بدهیم كه
این طناب (یا عروهالوثقی)
را كه برای نجات
جان كلیت حكومت
اسلامی از چاه
ویل دادگاه میكونوس
و انزوای بینالمللی
بافته بودیمف
به طنابِ دارِ
طیف اول و حكومت
اسلامی (البته
ناآگانه) تبدیل
كنند.
[“نویسندگان
تجدد مآب” هم حواسشان
جمع باشد كه “آزادی
زنان” و یا شعارهایی
كه “جمعیت تمدن
نسوان” و كسانی
نظیرِ مهرانگیز
كار، شیرین عبادی،
شهلا لاهیجی،
و بقیهی این “ضعیفههای
دوم خردادی” میدهند،
اولا كه تنها برای
نجات ما از گردابِ
همان دادگاه لعنتی
عنوان شده است،
ثانیا نباید آقایان
روحانیون را به
اشتباه بیندازد
كه مثلا آقایانی
نظیر حجتالاسلام
اشكوری در كنفرانس
برلین، تفاسیر
دلبخواهی از آیات
ثابت و تفسیر ناشدنی
قرآن در مورد زنان
و حق و حقوقشان
بدهند، یا با نشریاتِ
تجددمآبِ خارجِ
كشوری زنان مصاحبه
كرده، تمام بافتههای
ما را در این بیست
و چندسال ـ برای
ترمیمِ رابطهی
دین و حكومت ـ پنبه
كنند!!]
بعد هم
لابد در نشستهایی
كه با حضور تمام
سران دو طیف (از
ریاست جمهوری
تا رهبری و رئیس
مجمع تشخیص مصلحت
نظام و وزیر اطلاعات
و امنیت و رئیس
قوهی قضائیه
و تولیت آستان
قدس رضوی و دیگرانِ
این دو طیف) تشكیل
میشود، از این
كه محكم، پشت دست
اهالی طیف دوم
خردادیها زده،
ایشان را فعلا
برای آب خنكخوری
به زندان اوین
فرستادهاند،
اظهار رضایت كرده،
با گروكشی از رهبری
طیف دوم خردادی،
بعضیها را كه
بیخاصیتتر بودند،
تبرئه كرده، اما
“متوهمینِ طیف
تجددمآب” را به
دهسال و نه سال
زندان و تبعید
و انفصال از خدمات
دولتی و مطبوعاتی
محكوم كنند.
«تجددگرایان
از تئاتر و سینما
به عنوان ابزاری
در جهت ترویج بیحجابی
سود جستند. در 17تیرماه
1305 جمعیت تمدن نسوان
درصدد برآمد كه
به بهانهی ترویج
معارف و بسط افكار
و تهذیب اخلاق
و ترقی زنان، تئاتری
با عنوان تمدن
نسوان به معرض
نمایش بگذارد.
در لوای این شعارها
عادی سازی حضور
زنان در مجالس
و “سست كردن اعتقادات”
آنان و بخصوص تحریك
آنان به بیحجابی
مورد نظر بود. به
دنبال انتشار
این خبر، علمای
سرشناس تهران
(از جمله آیتالله
سید حسن مدرس،
آیتالله فیروزآبادی،
سید محمد بهبهانی
و میرزا هاشم آشتیانی)
در نامهای خطاب
به رئیسالوزرا
مستوفیالممالك
خواستار جلوگیری
از این نمایش شدند.»
(94)
این جا دیگر
قضیه، شكل ناموسی
پیدا میكند و
“تجددگرایان،
از تئاتر و سینما
به عنوان ابزاری
در جهت ترویج بیحجابی
سود” میجویند.
و بر ما واضح و مبرهن
است كه از همین
ابزار و ابزارهای
تكمیلی دیگر “در
جهت ترویج حجاب
برتر” سود بجوییم.
و صد البته رهبری
و روحانیت شیعه
شخصا به طور جدی،
منافع و پیروزیهای
بلند مدتِ حكومت
اسلامی را در نظر
دارند، به همین
جهت هم وقتٍ خودشان
را حرامِ پیروزیهای
موقتی و لحظهای
نمیكنند. و حالا
كه خود، در قدرتند،
واجب شرعی (بل كفایی)
میدانند كه برای
محكم كردن پایههای
قدرت حكومتگران
دو طیف، از تئاتر،
سینما، سخنرانی،
كتابخانه، كنسرت،
مجالس جشن و شادمانی،
روزنامه، مجله،
رادیو، تلویزیون،
گاز اشكآور،
باتوم برقی و دیگر
اسباب “تجددمآبی”ـ
در كنار جلسات
روضه، تعزیه،
سفره، منبر، سفارت،
حزبالله، تورهای
آموزشی نظامی،
مسجد،
تكیه و …ـ
یعنی با استفادهی
شایان از سنتهای
قدیمه و جدیده
در تحكیم پایههای
قدرت خودشان استفاده
كنند، اما اینها
همه، به این دلیل
است كه سیاست را
“كشتیبانی” دیگر
آمده است و استفاده
از هر وسیلهای
ـ هرچقدر هم كه
غربگرا و “تجدد
مآب” و استكباری
باشد ـ اساسا
اشكالی ندارد.
اشكالات، فقط
مربوط به دورانی
بود كه رابطهی
بین دین و حكومت
كمی نامیزان و
غیرمتعارف شده
بود و…
«تبلیغات در مورد
آزادی زنان به
تدریح از صراحت
بیشتری برخوردار
گردید و در برخی
از نشریات در این
زمینه، اشارههایی
میشد. در سال 1306
در “روزنامهی
حبلالمتین” دلایلی
بر وجوب (واجب بودن)
رفع حجاب درج شد.
حمایت دربار از
كشف حجاب، موجب
تشویق غربگرایان
میشد.» (94)
آنچه
در این یادآوریها
تاكید میشود،
رابطهی مشخص
“مطبوعات، تشویق
غرب گرایان، تبلیغات
و صراحت” در رابطه
با طرح كشف حجاب،
درضمن، مقایسهای
تطبیقی با “طیف
دومِ خردادی”
این دوره و زمانه
است؛ به این مفهوم
كه:
[حالا كه “مطبوعات
تجددمآب” در حكومت
اسلامی با “صراحت”
به “تبلیغات”و
“تشویق غربگرایان”
مشغولند، باید
حواسشان را كاملا
جمع كنند، به چند
دلیل:
[در دوران
رضاخان قلدر (كه
به قول سید روحالله
خمینی: هرچه ما
میكشیم از دست
این پدر و پسر است)
رهبری شیعه در
موضع حكومت اسلامی
قرار نداشت. شاه
كس دیگری بود. به
همین دلیل هم “دربار
(با بیحیایی) از
كشف حجاب حمایت”
میكرد. طیف دوم
خردادی هم باید
توجه داشته باشد
كه: درست است كه
ما در زمان رضا
شاه قدرتی داشتیم؛
اما كلیت ارتش
و قوای نظامی و
انتظامی و سپاه
پاسداران و وزارت
اطلاعات و امنیت
و دادگاههای
انقلاب و دادگاههای
روحانیت و دادگاههای
نظامی و دادگاههای
مطبوعات و بنیاد
مستضعفان و دیگر
اركان حكومتی،
دربست در اختیار
رضا شاه بود. اما
در این دوران و
تحت توجهات عالیهی
ولی عصر و نایب
برحق ایشان، مقام
معظم رهبری، حضرت
امام خامنهای
(مدظله) اوضاع كلا
فرق كرده است،
و ما برای استمرار
حكومت اسلامی
كه برای شما طیف
دومیها هم خیلی
خوب است و اگر حواستان
جمع نباشد، شما
هم با ما “كنفیكون”
میشوید، كلی
زحمت كشیدهایم
و عرق ریختهایم.
مثلا وقتی مجبور
بودهایم كسانی
را اعدام كنیم
و این محكومان
و ملعونان، قلدر
بودهاند، به
چند نفر نیروی
ویژه نیاز داشتهایم،
كه ایشان را تا
میدان تیر بكشانیم،
یا روی تخت تعزیر
بخوابانیم. بنابراین
عنایت میفرمایید
كه ما هم برای استقرار
و استمرار حكومت
اسلامی در “میهن
اسلامی ایران”
كلی خون دل خوردهایم.
حتا مجبور بودهایم
از ترس شما “یك
درصدیهای بیحیا”
یواشكی حسابهای
بانكیمان را
چند ده رقمی كنیم،
و نتوانیم به راحتی
با شركتهایی
كه در غرب راه انداختهایم،
تلفنی و اینترنتی
و فاكسی ارتباط
داشته باشیم. اما
متاسفانه شمایان
بدون توجه به حساسیت
دوران و “الزامات
مرحلهای انقلاب”
در “توهم مطبوعات
و تبلیغات” پا
در جاپای غرب میگذارید
و در سرفصلهای
مختلف، مچِ ما
را میگیرید،
و ما را كلی از كارهای
اساسیمان تحت
توجهات حضرت ولی
عصر باز میدارید.
[شاید هم خیال
میكنید كه “امالقرای
اسلامی ایران”
بلانسبت شبیه
كشور استكباری
آلمان است كه بتوان
مچ صدراعظمش (هلموت
كهل) را بعد از 16
سال خون دل خوردن
گرفت، و برای چند
برگ اسكناس ناقابل
پشت سبز (یا مثلا
چند قتل زنجیرهای)
به دادگاه و مطبوعاتش
كشاند و آبروی
حضرت عیسی (سلامالله
علیه) را پیش سر
و همسر برد!؟]
«تبلیغات
غربگرایان به
سود بیحجابی
موجب شد كه برخی
از علما به دفاع
از “حكم اسلامی
حجاب” بپردازند.
از جمله آثاری
كه در سالهای
اول حكومت رضاشاه
نگاشته شدند،
باید از رسالهی
“وسیلهالعفایف”
یا “طومار عفت”
یاد كرد كه در ابتدای
سال 1307 در رشت منتشر
شد.
«نویسندهی
این رساله حاج
شیخ یوسف نجفی
جیلانی وجوب حجاب
را مورد تاكید
قرار داد و علاوه
بر ادلهی شرعی
به سخنان دانشمندان
غربی مخالف فساد
و بیبند و باری
استناد جست و مخصوصا
نوشت:
«نگارنده
با این كه اهل حل
و عقد نیستم و چندان
مرجعیتی ندارم،
اگر در هفته سه
یا چهار قضیه در
محضر (ال)احقر طرح
شود، دو قسمت آن
راجع به نوامیس
و اعراض و رفتن
شرف و ریختن آبروی
مسلمین خواهد
بود. اگر مامون
از… بودم
و یا ماذون از شرع
انور و یا (وزارت)
معارف اجازه نشر
میداد، آن وقت
مفاسد امروزه
را كه از …
حالیه تولید
شده میگفتم و
مینوشتم، تا
خواننده بداند
و بفهمد كه چه معایب
و مفاسد شرمآور
از “همین اندازه
آزادی نسوان”
به ظهور و بروز
آمده كه (البته)
نه ایران، بلكه
اسلام را ننگین
و سربهزیر نموده
(است).» (نقطه چینها
از بصیرتمنش
است”(94)
متاسفانه
وزارت معارف رضا
شاه اجازهی نشر
اینگونه مسائل
را در رابطه با
نوامیس مسلمین
نمیدهد (یا نداده
است) كه شیخ ناموسپرست
ما بتواند مچ وزارت
معارف رضا خان
كافر را گرفته،
مفاسد شرمآوری
را كه از “همین
اندازه آزادی
نسوان” (و الزاما
اصلاحطلبی) به
ظهور و بروز آمده
و اسلام را سر بزیر
كرده، افشا نماید!
در این مرحلهی
حساس تاریخ نگاری،
نویسنده عصبانی
میشود و چون متاسفانه
در همین تهران
و در جو مسموم اصلاح
طلبی ناشی از
اشتباه محاسبهی
طیف دوم خردادی
تنفس میكند،
نفسش بند میآید.
و با رو كردن چند
سند تاریخی “ادلهی
شرعی” و “سخنان
دانشمندان غربی
مخالف فساد و بیبند
و باری” به اشكالات
ناموسیای كه
در اثر “همین اندازه
آزادی نسوان”
دامنگیر “متقیان
حاكم” بر كشور
شده، یكباره
آب پاكی را روی
دست همهی اصلاحطلبان،
غربگرایان، مطبوعاتچیهای
متوهم و همهی
طیف دوم خردادیهای
نمك بهحرام میریزد،
و برای محكم كاری،
با رو كردن چند
آس ناموسی كه در
محضر “حاج شیخ
یوسف نجفی جیلانی“
حل و فصل شده است،
و همهی آنها
هم مربوط به نوامیس
مسلمین بوده است،
و حضرت شیخ، ماذون
از ذكر آنهاست،
این جنایات ناموسی
را تنها نتیجهی
اعمال خلاف عفتٍ
طیف دوم خردادی
(ببخشید رضا شاه)
ارزیابی میكند
و محكم توی دهان
طیف دوم خردادی
كه حساسیت شرایط
را درك نمیكند،
میكوبد، تا انتقام
بالا رفتن فشار
خونش را از ابواب
اصلاحطلبی و
اصلاحطلبان بگیرد!
به نظر نویسنده
این جنایات ناموسی
اكثرا در اثر اصلاح
طلبی و رفرمیزاسیون
باند تبهكار
طیف دوم خردادی
به بروز آمده،
و همهی این مفاسد
و معایب شرمآور
ناشی از تجدد طلبی
و غربگرایی این
طیف است كه نتیجهاش
هم، همین اندازه
آزادی نسوان (زنان)
و مردانی است كه
ناجوانمردانه
به اسلام پشت كرده،
تحت تاثیر جو “غرب
گرایی” مشتی “مطبوعاتچی”
مزدور، در اساس
و بدیهیات اسلام
در رابطه با آزادی،
انتخابات، آزادی
زنان، حقوق زنان،
كارگران، تمدن،
تجدد، آزادی دگراندیشان
و غیره شك كردهاند،
یا مثلا در رابطه
با اصول اساسی
اسلام حكومتی
ـ یعنی ولایت فقیه
ـ به اما و اگر پرداختهاند.
بعد هم با الهام
از فتوای سیدروحالله
خمینی در رابطه
با دگراندیشانی
نظیر زردشتیان
و مجوسان و ابواب
این “فرقه” اصلاحطلبان
را هم مرتد فكری
و ذهنی اعلام میكند
كه:
[جهاد با فرقهی
اصلاح طلبی واجب
است، با شرط، كه
خفقان بگیرند
و دیگر در كارها
فضولی نكنند و
با زنان طیف اول
(العیاذبالله)
زنا نكنند و چارپای
سواری ایشان
با چارچرخ سواری
طیف اول فرق كند،
و طیف دوم ماشینش
را یكوری سوار
شود و دوپایش را
بر یك طرف چارچرخ
بزند!! و اگر طیف
اول را دید كه پیاده
است و ماشینش خدای
ناكرده دست دوم
یا مثلا پنچر است،
پیاده شود و ماشینش
را دربست در اختیار
طیف اول بگذارد،
و سقف خانههاشان
كوتاهتر از سقف
خانههای “طیف
اول” باشد، و لباسشان
با طیف اول حتما
فرق داشته باشد،
و روی لباسشان
وصلهای بچسبانند
كه ایشان را از
طیف اول مشخص كند.
و در سخنرانیها
به جای صلوات فرستادن
دست نزنند. احتیاطا
خودشان هم تا قیامت
دنبال رهنمودهای
داهیانهی طیف
اول با سر بدوند،
و بدانند كه تنها
در كنف حمایت طیف
اول است كه به بهشت
برین سرازیر خواهند
شد، والا كه تا
قیامت در سرمای
زمهریر اتاق انتظار
پشت دروازههای
بهشت منتظر خواهند
ماند و خسر الدنیا
و والآخرت خواهند
شد و تنها راه نجاتشان
این است كه دوباره
به دامان مبارك
رهبر و رئیس مجمع
تشخیص مصلحت نظام
برگردند و از سرنوشت
انشاهای دبستانی
پرزیدنت خاتمی
و از شخص این شخصیت
عالیقدر اسلامی
درس عبرت بگیرند…
و برو…
تا فرحزاد!!!]
و
درست 1400 سال پیش
از این، عمربن
خطاب دومین خلیفهی
مسلمین و جانشین
پیامبر در یكی
از همین نوع افاضاتش
البته در بارهی
دگراندیشان فرمود:
«… در
صدد گمراه كردن
مسلمانی یا اعراض
به جان و مال او
برنیایند. دشمنان
اسلام یا جاسوسان
را یاری ندهند.
ذمیها باید لباس
مخصوص بپوشند
كه با مسلمانان
تفاوت داشته باشد
و خانهی ذمی نباید
مشرف بر خانهی
مسلمانان باشد.
در كلیساها ناقوس
نزنند. كتابهای
خود را با صدای
بلند در حضور مسلمانان
نخوانند. در ملاء
عام شراب نخورند
و خوكهای خود
را جلو مردم نیاورند.
بر اسب سوار نشوند
و اسلحه برندارند…
» (98)
و سید روحالله
خمینی در همین
رابطه نوشت: «مجوسان
كتابی داشتهاند
بنام پازند كه
آن را سوختهاند
و پیغمبری داشتهاند
زردشتنام كه
او را كشتهاند
و جهاد با این “فرقه”
واجب است، تا مسلمان
شوند یا جزیه قبول
كنند، با شرایط
و از جملهی این
شرایط این است
كه با زنان مسلمان
زنا نكنند و كفار
را بر اسرار مسلمانان
واقف نسازند،
و چارپای سواری
ایشان، غیر از
چارپای سواری
مسلمانان باشد،
و برآن چارپا نیز
یكطرفه سوار شوند،
یعنی هر دوپای
خود را بر یكجانب
بزنند.» (99)
اما
«شیخ یوسف نجفی
جیلانی…
(كه حالا دیگر
حسابی داغ كرده
بود) درباره روند
بیعفتی كه به
نظر او از مدارس
ابتدایی آغاز
شده بود، نوشت:
«با صدای رسا
كه صفحهی ایران
را پر كند میگویم:
ای پدران! ای مادران!
دخترهایتان را
(فقط دخترهاتان
را) در حال كوچكی،
پاكدامنی و عفت
بیاموزید و آنها
را سر برهنه و با
بداخلاقی و با
فرم شهوتخیز
به مدرسهای كه
نمیدانید موسس
آن كیست، نفرستید
و به مدرسه هم كه
فرستادید تا معلمات
(آموزگاران زن)
را اختیار ننموده
و حقایق آنها را
نسنجیده و دیانت
آنها را احراز
نكردهاید، اطفالتان
را به دست ایشان
مسپارید،» (94)
البته،
من زیاد دوست ندارم
با “شیخ یوسف نجفی
جیلانی” محضردار
سرشاخ بشوم و بنویسم
كه: [مگر بداخلاقی
و فرم شهوتخیز
فقط زنانه است؟
یا مثلا فقط دخترانه
است!؟ و مگر نمیشود
كه (استغفرالالله)
پسران و مردان
مسلمانِ “تجددمآب”
هم با تقلید از
مایكل جكسون ملعون
زیر شلواریشان
را روی شلوارشان
بپوشند و با فرم
“شهوتخیز” تردد
كنند، و برای “نسوان
و معلمات” مسالهی
شرعی ایجاد كنند
و كار این “جماعت
نسوان” را الزاما
به غسل كردن بكشانند؟
هیهات كه این شیوخ
از درد ما “جماعت
نسوان” خبر ندارند.
فقط كشك خودشان
را میسابند!]
بگذریم!
نویسنده در ادامه
برای محكم كاری
یك فهرست طولانی
از رسالاتی را
كه متولیان اسلام
حكومتی در شرح
“محسنات حجاب”
و “سیئات مدرسه
رفتن دختران”
و باسواد شدنشان،
یك دل و یك زبان
نوشتهاند، به
دست میدهد و اضافه
میكند كه حتما
رسالات دیگری
هم در ذم بیحجابی
و مدرسه رفتن جماعت
نسوان از سوی علمای
اعلام، “تولید”
شده است، اما نویسنده
از ذكر نام آن
تولیدات و نویسندگانشان،
فقط برای طولانی
نشدن بحث خودداری
میكند. بعد هم
احتیاطا اعلام
میكند كه تهیهی
فهرست دقیقتر،
مستلزم تحقیقات
بیشتری در این
زمینهی ناموسی
و نسوانی است. فقط
نام هشت “تولید”
پراهمیتٍ این
علمای اعلام را
برای خالی نبودن
عریضه پشت سرهم
ردیف میكند،
تا هم دست مریزادی
به علما گفته باشد،
هم ضرب شستی به
طیف دوم خردادی
نشان داده باشد!!
«یكی از راههای
ترویج و عادیسازی
بیحجابی، آزاد
گذاردن اقلیتهای
مذهبی بود كه با
حمایت نظمیه انجام
میگرفت و آنان
اجازه داشتند
آزادانه لباس
بپوشند. در این
زمینه، اعتراضاتی
از جانب علما صورت
میگرفتف از جمله
مطابق گزارش نظمیهی
مازندران در خردادماه
سال 1309 رفت و آمد
یك زن بیحجاب
كلیمی در معابر
مورد اعتراض علما
واقع شد، اما حكومت
مازندران از عمل
این زن پشتیبانی
كرد و اعتراض علما
را وارد ندانست.»
(94)
من اتفاقا داستان
این زن كلیمی و
گزارش بیحجابی
او را در اسناد
منتشر شدهی مركز
اسناد ایران پیدا
كردم و برای این
كه بتوانم مقایسهای
تطبیقی بین نظرات
دولت وقت و حكومت
اسلامی فعلی حاكم
بر ایران به دست
بدهم، به نقل آن
میپردازم كه
خالی از لطف هم
نیست.
در گزارشی
از رئیس نظمیهی
مازندران به حكومت
مازندران (احتمالا
تحت تاثیر گزارش
علماء) در تاریخ
خردادماه 1309 خورشیدی
آمده است: «…
در اطراف زنی
كه بیحجاب در
معابر مشاهده
شده و جمعی از آقایان
علماء هم در یك
ورقه، جلوگیری
(از) این موضوع را
از نظمیه تقاضا
نمودهاند، لذا
به شعبهی پلیس
دستور داده شد
كه تحقیقات نموده…
راپرت داده است
كه اسم ضعیفه “آنا”
مشهور به نصرت
كلیمیه معروفه
و قبلا در منزل
خانم بالای معروفه
میباشد. راپورتا
معروض و در این
خصوص كسب تكلیف
مینماید.» (100)
حكومت مازندران
هم در همین رابطه
به ادارهی نظمیه
پاسخ میدهد: «…
آقای رئیس پلیس،
تصور میكنم كه
با تمام دقت و مراقبتی
كه امروز نظمیه
در هر كجا دارد،
محتاج به تذكر
آقایان علماء
نباشد. ممكن است
(كه) فقط یك نظر را
رعایت نمایدف
ولی نظمیه مامور
است كه تمام ملاحظات
را رعایت كند. مذهب،
سیاست، اخلاق
و غیره كه ابدا
فروگزار نشده
و نمیشود. ضعیفهی
كلیمیه كه در كشف
حجاب آزاد است.
هركجا هم میرود
برای دخول او به
یك خانه قانونا
ممانعتی نبوده
و نیست و قانون
هم معاشرت هیچ
زن مسلمه را با
غیرمسلمه منع
نمیكند. به رئیس
پلیس مخصوصا لازم
است تذكر داده
شود (كه) این مسائل
كمتر روی كاغذ
بیاید بهتر است؛
زیرا دولت امروزه
ادارهی نظمیه
تشكیل داده كه
با پلیس و گزمهی
سابق خیلی فرق
دارد. و چنانچه
آقای یاور ساری
اصلانی، رئیس
محترم مازندران
بهتر مطلع هستند.
از نظمیه انتظارات
دیگری هست. این
مسائل و ردیف آن
قابل ذكر نیست.
و ایرانیها در
هر مذهبی كه باشند،
چون قانون اساسی
(و) مجلس شورای ملی،
هیچ تبعیضی در
حقوق آنها قائل
نشده، نظمیه نباید
به اسم كلیمی و
مسلمان با این
اظهارات دیگران
كه شاید بیاطلاع
بوده یا غرضی داشته
باشند، شركت نموده
و خلاف نظم یا سوء
اخلاق از هركس
بروز نماید، باید
بر طبق قانون جلوگیری
نماید. از این راپرت،
نه خلاف نظم و نه
سوء اخلاقی در
شهر (استنباط) نشد.»
(101)
باید گفت كه
خیلی از كسانی
كه در دوران رضا
شاه به نوعی كارمند
دولت بودهاند،
متاسفانه از تاثیر
نفوذ ملایان بركنار
نماندهاند. به
همین دلیل هم دولت
بجز نبرد با عقبماندگی
جامعه و پاسداران
این جهل و واپس
گرایی، مجبور
بوده است كه افراد
خودش را هم به نوعی
تربیت كرده، حقوق
همهی ملت را فارغ
از هر دین و باوری
تا جایی كه كاری
خلاف قانون نكردهاند،
گوشزد نماید.
در
بخش دیگری از مقاله،
حمید بصیرت منش
به دلیل زخمی كه
ازجناح اصلاح
طلبان دارد، برای
محكم كاری و دو
قبضه كردن خیانت
و جنایت علمایی
كه در مجالس بیحجابی
شركت میكردند،
مینویسد:
«نمیتوان
انكار كرد كه در
میان روحانیون،
كسانی در مجالس
بیحجابی شركت
(می)كردند، ولی
تعدادشان اندك
بود. همچنین درستی
اسناد به جا مانده
از این واقعه ـ
مبنی بر حضور تعدادی
از روحانیون در
اینگونه مجالس
و مراسم ـ مورد
تردید و بعضا خلاف
واقع است و حتا
در بعضی موارد،
نسبت به افرادی
بزرگنمایی شده
است.» (94)
با این
تحقیقات تاریخی
لابد نویسنده
میخواهد بگوید
كه:
[البته در آن
دوران بودند روحانیونی
كه با ترقی و تجدد
موافق بودند،
اما تعدادشان
خیلی كم بود. و اصلا
حضور فعال خیلی
از اصلاحطلبان
معمم در آن دوران
“مورد تردید و
بعضا خلاف واقع”
است و نسبت به این
گونه اصلاح طلبان
“بزرگنمایی”
شده است، درست
مثل حالا كه نسبت
به كمیت اصلاحطلبان
و حتا كیفیت ایشان
بزرگنمایی میشود.
و ایشان همهشان
با یك “پخ” فورا
سرجاشان مینشینند
و جیكشان هم در
نمیآید و تازه
از زندان اوین
هم بیانیه صادر
میكنند كه: “زندان
اوین، (همچین)
جای بدی هم نیست.”
یا مثلا “از اوین
نترسیم!”
بعد
هم با بلند كردن
تازیانهی شرعی
رهبر و بنیانگزار
جمهوری اسلامی
حضرت امام خمینی
(ره) به همهی ایشان
تكلیف میكند
كه ماستها را
كیسه كنند والا
كه مثلا “حاجی
علی فلاحیان”
وزیر اسبق وزارت
اطلاعات و امنیت
حكومت اسلامی
را كه به عنوان
آمر قتلهای رستوران
میكونوس تحت تعقیب
پلیس بینالمللی
است، رئیس جمهور
میكنیم، تا معنی
قدرت یك دست علماء
را دریابید! آن
وقت خود دانید
و خداتان و این
رئیس جمهور عصر
اصلاح طلبی!
«امام خمینی (ره)
نیز به جنبهی
دیگری از این موضوع
اشارهكردهاند:
(برای شركت در مجالس
جشن بیحجابی)
پیش علمای شهرها
میرفتند (و) میگفتند
(شركت كنید) هركدام
ضعیف بودند و ضعیفالقلب
بودند، شركت میكردند
و هركدام قوی بودند
(شركت) نمیكردند.»
(در این بخش، پرانتز
گذاری از بصیرتمنش
است) (94)
[خوشبختانه،
امام خمینی (ره)
هم ماهیت همهی
اصلاحطلبان را
به خوبی میشناخته
است. و این شما متوهمین
هستید كه ضعیف
و ضعیفالقلبید.
و ما كه قوی هستیم
به خوبی میدانیم
كه “چه باید كرد؟!”
و به ضعفا نیامده
است كه در كار اقویا
دخالت كنند و برای
خود ایشان اصلحتر
و احسنتر است
كه درست مثل همان
18 سال اول حكومت
درخشان جمهوری
اسلامی به زیر
عبای امام و جانشین
ایشان (مدظله) و
رئیس مجمع تشخیص
مصلحت نظام (رحمهالله
علیه) بشتابند
و دست از این شوخیهای
بیمزه بردارند
و خودشان را بیخود
لوس نكنند و اینقدر
نمك نریزند كه
حاجی دهنمكی
“با نمك” را خدمتشان
خواهیم فرستاد.]
بعد هم نویسنده
برای اثبات نظریات
ناقد در رابطه
با موضوع اصلاح
طلبی از سیدمحمود
طالقانی نمونه
میآورد كه:
«در
زندگی نامهی
سید محمود طالقانی
نیز آمده (است) كه
در سال 1318 به علت
درگیری با پاسبانی
كه به اجبار قصد
برداشتن چادر
زنی را داشت، به
زندان افتاد.»
(94)
شاید بصیرتمنش
تلویحا میخواهد
بگوید كه: سیدمحمود
طالقانی هم از
عناصر تشكیلاتی
و عملیاتی حاضر
در صحنهی مبارزه
با بیحجابی بود
و چون در آن زمان،
بسیار جوان بود،
(لابد) در نقش طلبههایی
كه زنان بیحجاب
را كتك میزدند
و به ایشان فحاشی
میكردند و الزاما
با “نظمیه”ی رضاشاهی
درگیر میشدند،
مبارزهاش را
پی میگرفت. و لابد
این مبارزه تا
سرفصل به حكومت
رسیدن طیف اول
ادامه داشت و ایشان
“یعنی آیتالله
سیدمحمود طالقانی”
برای اینكه یادی
هم از علمای مشروعه
خواه صدر مشروطیت
یعنی مجلس اول
بعد از انقلاب
مشروطه كرده باشد،
به تاسی ایشان
در عوض مبلهای
راحت مجلس سنای
شاهنشاهی، روی
زمین مینشست،
تا اصالت “ضد
غرب گرایی” و ضد
تمدن و تجددش را
در دوران به پیروزی
رسیدن حكومت اسلامی
به اثبات برساند.
از افرادی كه
همسنگر با سیدمحمود
طالقانی در نقش
مبارزه با “تجددگرایی”
به صحنهی مبارزه
با “كشف حجاب رضا
شاهی” آمده بودند،
چند نمونه هم
در “اسناد محرمانهی
كشف حجاب مركز
اسناد ایران”
یاد شده است كه
در ایرانِ تحت
حاكمیت رهبری
شیعه به چاپ رسیده
است. نقل این اسناد
در این بخشِ این
نقد فانتزی، خالی
از لطف نیست.
مسعود
قانع استاندار
اصفهان در گزارشی
به حكومت اصفهان
در 6 اردیبهشتماه
1315 مینویسد: «…
از قریهی میرآباد
كرون، ملكی این
بنده اطلاع میدهند
(كه) سیدحسین و میرزا
حسن میرعلایی
نسبت به كشف حجاب
مخالفت ورزیده،
و مخالف آسایش
اهالی و نظم آبادی
رفتار می نمایند،
حتا درب حمام زنانه
رفته و فحاشی نمودهاند…
» (102)
در روستای
هریس از آذربایجان،
كفیل ستاد ارتش
سرلشكر ضرغامی
به وزارت خارجه
مینویسد:
«…
چندی قبل پزشك
بهداری “آلان
براغوش” به لشكر
مزبور شكایت نموده
بود كه…
(ملایان) به مشاراالیه
هجوم و با چوب او
را زده، خادمهی
او را هم مجروح
نمودهاند…
اقلا پانصد خانوار
هریس دارای 8 نفر
معمم بیسواد،
از قبیل روضهخوان
و غیره میباشند…
» (103)
در گزارش
دیگری كه كفیل
فرمانداری یزد
برای وزارت كشور
در تاریخ 20 آذر 1320نوشته
است، آمده است:
«… از
مفاد دادخواست
تقدیمی چنین
استنباط میشود
كه منظور برگردانیدن
حجاب است و مثل
ادوار گذشته،
زنان در كوچهها
و معابر عمومی،
با چادرهای مشكی
و چادر شبهای
الوان و نقاب حركت
نمایند و زنان
بیحجاب را مورد
تمسخر و لعن و استهزاء
قرار داده، خرده
خرده وضعیت سابق
را تجدید و حجاب
را تعمیم دهند
و تصدیق میفرمایید
كه این رویه برخلاف
تمدن و شئون امروز
(آن روز) كشور است.
تصور میرود كه
دادخواست تقدیمی
به قلم یكی از روضهخوانهای
سابق باشد كه به
زبان زنان یزد،
نوشته است…
» (104)
از سوی دیگر، بصیرتمنش
در ادامهی افشاگریهایش
همچنین برای
تاكید بر لزوم
تشدید عملیات
برعلیه طیف دوم
خردادی در بخشی
از مطلبش تحت عنوان
“تشدید عملیات”
ادامهی رفتارِ
“مخالف احكام
مصرحهی قران
كریم” رضاشاه
را چنین مثال میآورد:
«با آغاز سال
1314 روند فعالیت دولت
برای كشف حجاب
به اوج رسید. به
گفتهی یكی از
زنان “تجددمآب”
این دوره پس از
تعطیلات نوروز30
تن از بانوان طی
یك برنامهی هماهنگ،
بدون چادر در خیابانهای
تهران حضور یافتند.
اینان از حمایت
كامل دولت برخوردار
بودند. (94)
درست
مثل همین حالا
كه خیلی از طیف
دومیهای
“تجددمآب” معلوم
نیست با حمایت
چه كسانی در كنفرانس
برلین، رقص خارج
كشوریها را تماشا
میكنند و غیرت
اسلامیشان اصلا
به جوش نمیآید،
تا در كشور استكباری
آلمان “توی دهن”
آن دولت و ملت
بزنند. فقط یكیشان
مثل اكبر گنجی
ـ البته به دلیل
شناخت مكانیسم
حاكم بر نظام حكومت
اسلامی ـ از ترس،
تمارض میكند
و در جلسه جز زمان
سخنرانی حضور
نمییابد. یكیشان
هم سالن را ترك
كرده، اما یكی
دوتاشان میتمرگند
و این افتضاحات
عصر اصلاحطلبی
و كشف حجاب را توامان
تماشا میكنند،
تا كی تب “اپوزیسیون
برانداز” عرق
كند. و …
«در فروردین
ماه سال 1314 مطابق
طرح عملیاصغر
حكمت، در مجلس
جشنی در یكی از
مدارس شیراز دختران
به صف ایستاده،
پس از خواندن دكلمه
و سرود به ورزش
ژیمناستیك مشغول
شدند. بهطوری
كه گفته شده، دوتن
از روحانیون شیراز
محمدعلی حكیم
و میرزا صدرالدین
محلاتی در اعتراض
به این اقدام مجلس
مذكور را ترك گفتند.
و پس از آن سید حسامالدین
فال اسیری از روحانیون
سرشناس شیراز
در یك سخنرانی
به این اقدام اعتراض
نمود كه به دنبال
آن دستگیر و تبعید
شد.» (94)
درست مثل
همین برلین لعنتی
كه عدهای از علمای
طیف دوم خردادی،
در مجلس جشن و سرورِ
طیف دوم شركت كردند،
و طیف اول مجبور
شد، آنانی را كه
جلسه را ترك نكرده
بودند، برعكس
دولت رضا شاه دستگیر
و ایضا تبعید كند.
«پس از اطلاع
از موافقت شاه
با برنامههای
بیحجابی، آیتالله
قمی ضمن نطقی گریست
و گفت: “اسلام،
فدایی میخواهد.
و بر مردم است كه
قیام كنند و من
حاضرم فدا بشوم.
به دنبال سخنان
وی، علما و اصناف
مشهد با مخابرهی
تلگرافهایی مراتب
خشم و انزجار خود
را از این اقدام
ضد اسلامی ابراز
داشتند.» (94)
و «سرانجام،
آیتالله قمی
پس از مشورت با
تعدادی از رجال
و روحانیون تصمیم
گرفت كه برای جلوگیری
از كشف حجاب و استعمال
كلاه شاپو به تهران
مسافرت كند و با
رضا شاه گفتوگو
نماید. این سفر
در تاریخ 9 تیرماه
1314 انجام گرفت. در
اهمیت سفر آیتالله
قمی باید خاطرنشان
كرد كه وی از جمله
علمایی بود كه
در هنگام سفرهای
شاه به مشهد، به
استقبال او نمیرفت.»
(94)
معنی این حرف
تنها میتواند
این باشد كه دیگر
علمای شیعه در
هنگام سفرهای
شاه به مشهد و جاهای
دیگر به استقبال
شاه میرفتهاند
و از ایشان استقبال
به عمل میآوردهاند
و برای طول عمر
شاه اسلامپناه
دعا میكردهاند
و چشم دشمنان شاه
را كور میخواستهاند
و …
«
به هرحال تبعید
آیتالله قمی
به عتبات، هتك
حرمت زعیم حوزهی
علمیهی قم، محبوس
و تبعید كردن بسیاری
از علما تاوانی
بود كه روحانیون
حتا پیش از رسمیت
یافتن كشف حجاب
پرداختند.» (94)
و به هرحال تبعید
و زندانی كردن
و تحت فشار گذاشتن
طیف دوم
خردادی هم تاوانی
است كه ایشان،
به دلیل عدم درك
وضعیت ویژهی
كلیت اسلام در
حكومت میپردازند
و انشاالله كه
ماه عسلهای قبلی
در هنگام تاسیس
جمهوری اسلامی
همانند سالها
قبل از انقلاب
شكوهمند اسلامی
و اوایل آن دوران
تجدید شود و این
علما از این كه
بیشتر از این زیر
دُم مردم، مطبوعاتچیها،
تجددمآبها، غربزدهها
و قرتیها آتش
كنند، پشیمان
خواهند شد و تمام
هم و غمشان را با
همان شیوهی مرضیهی
طیف اول به حمایت
از ریاست جمهور
طیف اول میگذارند،
بعد هم زبانشان
را گاز میگیرند،
و دیگر فضولی نمیكنند
كه فضولی موقوف!
جیزه! ماموریت
تمام شد!
نیمه ی دوم سال
1379
فهرست
اسناد
94
ـ روند كشف حجاب
و واكنش روحانیان،
حمید بصیرت منش،
مهرگان سال هشتم،
شماره 1، بهار 1378
95 ـ رگ تاك، دلارام
مشهوری، جلد اول،
ص127
96 ـ تاریخ اجتماعی
و سیاسی ایران،
در دورهی معاصر،
سعید نفیسی، جلد
2، ص 38، نقل از رگ
تاك
97 ـ همانجا،
ص 39
98 ـ تاریخ اجتماعی
ایران، جلد دوم،
صص61 تا 62
99 ـ به نقل
از تولدی دیگر،
شجاعالدین شفاء
100 ـ اسناد محرمانهی
كشف حجاب، خشونت
و فرهنگ، …
ص 288
101 ـ همانجا،
صص 287 تا 288
102 ـ همانجا،
(1322 ـ1313) چاپ اول، تهران،
1371، ص 69
103 ـ همانجا،
ص39
104 ـ همانجا، ص
323