بازگشت
به سرچشمه!
«متاسفانه» بايد
گفت كه خشونت سيستماتيك
در دين اسلام يك
پديدهي سنتي
است؛ به اين معنا
كه از همان صدر
اسلام هم اين دين
اساسا با اسباب
خشونت توانست
بر نيمي از جهان
قابل زيست آن دوران
تفوق يافته، زمينههاي
استمرار حكومت
اسلامي را فراهم
آورد. و باز هم «متاسفانه»
از چند دهه پيش
از اين، متوليان
باصطلاح رفرميست
اين مذهب، براي
نشان دادن وجه
تفريق خودشان
از اسلام مصطلح
فعلي در حكومت،
يا خاطرهي تلخ
تاريخي ملل تحت
سلطهي اسلام،
بيش از هر چيز به
سرچشمه، متون
اصلي، قرآن، رفتار
خود پيامبر و علي
استناد كردهاند.
توجيهشان هم اين
است كه در اصل،
اساس و سرچشمهي
اين مذهب اشكالي
وجود ندارد و راه
رهايي، خوشبختي
و رسيدن به «تكامل»
و «رستگاري» تنها
از طريق نوشيدن
از اين سرچشمههاي
اصيل، پاك و منزه
ميسر است، و آن
چه اين دين را به
جرياني ارتجاعي،
ضد آزادي، ضد علم
و دانش، ضد كتاب،
ضد ترقي، ضد تخصص،
ضد پيشرفت، ضد
انسان، ضد دگرانديشان،
ضد مدنيت، ضد زن
و ضد مردمِ محروم
تبديل كرده است،
ساخته و پرداختهي
متوليان بعدي
اين دين و اين مذهب
است و اگر مثلا
امام زمان غايب
ظهور كرده، همان
اساس و اصول اسلام
اوليه را طرح كند،
انگار كه مكتب
نويني را عنوان
كرده است؛ به همين
دليل هم توسط كساني
نظير متوليانِ
امروزينِ اسلام
حكومتي، در راه
طرح دوبارهي
دين اسلام اوليه
«شهيد» ميشود؛
چرا كه چنين متولياني،
اين مذهب را به
دكاني براي دوشيدن
مردم تبديل كردهاند،
و اين شيوهي رفتار،
هيچ سنخيتي با
رفتار خود پيامبر،
علي و ساير راهبران
سنتي اين مكتب
ندارد و بهتر است
با «بازگشت به
خويشتن» به اصل
و سرچشمه بازگرديم
و از آن سرچشمهي
پويا و جوشان بنوشيم
تا اسلاممان در
محاصرهي اين
متوليان بعدي
«شيطان صفت» و
اين «دجالان»
بيش از اين از دست
نرود!
با اين تاويل كه
«از زمان سيدجمالالدين
اسدآبادي ـ يعني
صد سال پيش ـ متوجه
شديم كه اسلام،
نه آن است كه هست.
و دريافتيم كه
در ذهن ما بسياري
از اصول اعتقادي
ما و بسياري از
شعائر و عقايد
ما، يا مبهم
است ـ مثل آنچه
اكنون هست ـ يا
مخلوط است با عناصر
خارجي، و يا اصلا
مجهول است، و اصولا
خودش نيست. بههرحال
در اين صد سال اخير
همه معتقد شديم
كه ما مسلمانان،
نيازمند به يك
اصلاحِ عميق و
طرزِ فكرِ درستٍ
مذهبي هستيم و
نيازمند به احياي
اسلام و بازگشت
به سرچشمهي زلالي
كه 14 قرن از آن دور
شدهايم و همين
سبب شده است كه
اسلام، در نظرمان
دور و مبهم تجلي
ميكند…
[به همين دليل]
حساسترين، حياتيترين
و فرديترين مسئوليت
ما همين است: تصفيهي
طرز فكر مذهبي
براي بازگشت به
آن “سرچشمهي
زلالِ اسلامِ
اصيل” و بيرون
راندن و دور كردن
عناصر خارجي...»
(4)
و در
تاويلي ديگر: «از
روزگار سيد جمال
و محمد عبده و كواكبي
و رشيد رضا و همفكرانشان
ـ كه اين شعار [بازگشت
به اسلام راستين
يا بازگشت به خويشتنِ
اسلامي] در جامعههاي
اسلامي عنوان
شد ـ تا امروز در
لحظه لحظهي زندگي
ما هر تحولي كه
پيش آمده اين نياز
نيرومندتر شده
است و احساسِ فوريتٍ
تصفيهي طرزِ
تفكرِ مذهبي و
اصلاحِ مذهبمان
شديدتر؛ تا بتوانيم
به اسلام اوليه
و به آن سرچشمههاي
نخستين و زلالِ
اعتقاداتِ مذهبيِ
خودمان بازگرديم؛
[چرا] كه در اسلام،
هرگز اصلاحِ مذهبي
به معني تجديد
نظر در مذهب نبوده،
بلكه “تجديد نظر
در بينش و فهم مذهب”
بوده است و “بازگشت
به اسلام راستين”
و “شناخت حقيقي
روح واقعي اسلام
نخستين”» (5)
من شخصا با اين
پيشنهاد موافقم
و به توصيهي اين
علماي سرچشمهاي
و «متوليان بازگشت
به خويشتن» براي
نشان دادن شكل
و محتواي ديني
كه به ادعاي اين
متوليان مدرن،
از سرچشمه گلآلود
شده است؛ به بررسي
كوتاهي در همان
مباني سرچشمهاي
و رفتار بنيانگزاران
اين مكتب با دگرانديشان،
موضوع خشونت،
در همين رابطه
رفتار با زنان
ميپردازم. از
اين متوليان هم
بسيار سپاسگزارم
كه چنين پيشنهاد
گرانبهايي را
مطرح كردهاند
تا ما به جاي پرداختن
[مثلا] به «علامه»
محمد باقر مجلسي،
ميرداماد، شيخ
بهايي، حتا متوليان
فقه جعفري، به
خودِ سرچشمه مراجعه
كرده، اصل و اساس
اين مكتب را در
برابر آفتاب بگيريم؛
تا تاريكيها
و آلودگيهاي
آن [به قول اين متوليان]
كنار زده شده،
تصوير واقعي اسلام
راستين، اسلام
واقعي، اسلام
ناب، اسلام حقيقي،
انقلاب محمدي،
و تشيع علوي و اصيل
به نمايش گذاشته
شود.
«اينكه
گفته ميشود [كه]
امام زمان كتاب
جديد و دين جديدي
ميآورد به همين
معني است؛ يعني
اسلام و قرآن را
با همان معاني
و مفاهيمي كه در
صدر اسلام داشت
[ميآورد]. مگر همين
الان اگر كسي قرآن
را مستقلا در حوزههاي
ديني ما مطرح كند،
كار تازهاي نكرده
است؟ و اگر از اسلام
راستين سخن بگويد
از دين تازهاي
سخن نگفته است؟»
(6)
اما
تاريخ ثبت شده
و مستند اين مكتب،
همچنين رفتار
مقلدين و جانشينانِ
راهبران اصلي
اين مذهب نشان
ميدهد: آنچه اين
دين را به خشونتي
بسيار بسيار غيرمتعارف
ـ حتا در همان دوران
اعراب بدوي ـ بدل
كرده است، دستورات
ديني صادر شده
از سوي پيامبر
اين دين و كتاب
«آسماني»اش قرآن،
در توجيه اصل قديمي
خشونت است؛ همچنين
وعدههايي است
كه از سوي رهبري
اين مكتب، به شركت
كنندگان در «غزوات»
يا جنگهاي تجاوزكارانه
داده ميشده است؛
به اين معنا كه
سربازان اسلام
با «شجاعتي بينظير»
كه به دليل آموزشهاي
ويژهي اين دين
كسب ميكنند،
شركت در جنگهاي
تجاوزطلبانه
را «احُدياُلحُسُنيًن»
[يكي از سعادتها]
ارزيابي ميكنند؛
كه در نهايت، تلاششان
يا به پيروزي و
دست يافتن به غنايم
جنگي ـ از قبيل
ثروت و قدرت و زن
و … ـ ختم
ميشود، يا شهيد
شدن و رسيدن به
همين برخورداريها
در جهان ديگر؛
به اين بهانه كه
اين غازيان [شركت
كنندگان در جنگهاي
مذهبي] پاداش اين
«عمل خير»شان
را از «الله» در
جهان ديگر انتظار
ميكشند.
«… از
آن جمله است موضوع
جوانان بهشتي
يا غلمان كه به
خدمت مومنان كمر
ميبندند و دوشيزگان
سپيد روي و سياه
چشم يا حوريان
بهشتي…
كه در جنت، سمتٍ
معشوقگانِ مومنان
را خواهند داشت…
مولفان مسلمان
بر روي هم بهشت
را باغي مجلل و
پر سايه ميدانند؛
با رودها و نهرها
و چشمهسارهاي
زمزمه كننده و
درختان انار و
نخلهاي بسيار…
تصوير دوشيزگان
زيباي بهشتي به
حدي در دلهاي
تودهي مسلمانان
جايگير شد و دل
از ايشان برد كه
در مخيلهي نسلهاي
بعدي نيز زنده
ماند.» (7)
«در چنين شرايطي
قبايل مختلف عرب،
در زير لواي اسلام
متحد و متشكل شده
بودند. و چون از
لحاظ اقتصادي
وضع نامطلوبي
داشتند، براي
بهبود وضع خود،
هجوم و غارت ملل
همجوار را ـ زير
عنوان مسلمان
كردن اينها ـ
وسيله قرار داده،
و در پناه شعار
“لنا احديالحسنين”
يا فتح ميكنيم
و غنيمت ميبريم
و يا كشته ميشويم
و به بهشت ميرويم،
با شور و هيجان
كمنظيري به تسخير
ممالك همجوار
همت گماشتند.»
(8)
«اهميت
كسب غنايم در جنگ
اعراب آنچنان
بود كه در بعضي
از جنگها [مانند
حنين] لشكريان
اسلام بدون هيچ
احترام و ملاحظهاي
در برابر پيغمبر
ميايستادند،
و براي چگونگي
تقسيم غنايم با
محمد مجادله
ميكردند.» (9)
اين وعدههاي
دلپذير در خود
قرآن و بخصوص سورهي
فتح هم چندين بار
تاكيد و تائيد
شده است!
«ما تو را به فتح
آشكاري در عالم
فيروز ميگردانيم
(فتح آيه1) و خدا تو
را به نصرتي با
عزت و كرامت ياري
خواهد كرد (3) براي
آن بود كه خدا ميخواست
مردان و زنان مومن
را تا ابد در بهشتهايي
كه زير درختانش
نهرها جاري است
داخل گرداند و
گناهانشان را
تماما ببخشد و
اين به حقيقت نزد
خدا فيروزي بزرگ
است(5) و نيز خدا خواست
تا همهي منافقان
و مشركان را از
زن و مرد عذاب كند
كه آنها به خدا
بدگمان بودند،
در صورتي كه روزگار
بد و هلاكت براي
خود آنها بود،
و خدا بر آنان خشم
و لعن كرد و جهنم
را كه منزلگاه
بسيار بدي است
براي ايشان مهيا
ساخت (6) و سپاه زمين
و آسمانها لشكر
خداست و خدا بسيار
مقتدر و به تدبير
عالم داناست (7) ما
تو را به عالم فرستاديم
كه شاهد نيك و بد
امت باشي و خلق
را به لطف و رحمت
حق بشارت دهي و
از قهر و عذاب او
بترساني (8) و هر كه
به خدا و رسول او
ايمان نياورد،
ما هم براي آن كافران،
عذاب آتش دوزخ
را مهيا ساختهايم
(13) اي رسول به اعرابي
كه تخلف كردند
بگو: بزودي براي
جنگ با قومي شجاع
و نيرومند دعوت
ميشويد كه جنگ
كنيد، تا وقتي
كه تسليم شوند.
اگر اين دعوت را
اطاعت كرديد،
خدا به شما پاداش
نيكو خواهد داد
و اگر نافرماني
كرديد، چنانكه
پيش از اين مخالفت
كرديد، خدا شما
را به عذابي دردناك
مجازات خواهد
كرد (17) خدا به شما
وعدهي گرفتن
غنيمتهاي بسيار
داده كه…
(20) و خدا باز وعدهي
غنيمتهاي ديگري
داده كه هنوز از
آن بيخبريد،
و خدا از آن آگاه
است (آيه 21)» (10)
در اين نمونههاي
تاريخي، هيچ عمل
غيرانسانياي
از سوي اين مسلمانان
در رابطه با حذف
و كشتارِ دگرانديشان،
همچنين تصرف
كشورهاي ديگر،
نه تنها به حسابرسياي
نيازي ندارد،
بلكه دروازههاي
بهشتي پر از برخورداري
را هم به روي ايشان
ميگشايد؛ به
همين دليل هم خشونتٍ
اين مسلمانان،
ضريبي تصاعدي
يافته، انگيزههاشان
بسيار بسيار بالاتر
از مردمي است كه
دست بالا براي
دفاع از آب و خاكي
به ميدان آمدهاند
كه با شاهان، حكومتگران
و دينورانش، ارتباط
عاطفي چنداني
هم ندارند و بالاترين
زمينههاي مبارزاتيشان،
حداكثر به نوعي
وطندوستي تعبير
ميشود، نه اميدي
براي دست يافتن
به «احديالحسنين»
يا غنايم جنگي
در هر دو جهان!
قرآن
هم در همهي اين
موارد به كمك محمد
و منشورِ خشونت
او ميآيد و با
آياتي مقدس زمينههاي
اعتقادي اين خشونت
را تكميلتر ميكند.
خشونتي كه ابتداييترين
بازتابش را در
اين نوشتهي شادروان
دكتر عبدالحسين
زرينكوب به روشني
ميتوان ديد!
«در برابر سيل
هجوم تازيان،
شهرها و قلعههاي
بسيار ويران گشت.
خاندانها و دودمانهاي
زياد[ي] برباد رفت.
نعمتها و اموال
توانگران را تاراج
كردند و غنائم
و انفال نام نهادند.
دختران و زنان
ايراني را در بازار
مدينه فروختند
و سبايا و اسرا
خواندند. از پيشهوران
و برزگران ـ كه
دين اسلام را نپذيرفتند
ـ باج و ساوِ گران،
به زور گرفتند
و جزيه نام نهادند.
«همهي اين فجايع
و جنايات را در
سايهي شمشير
و تازيانه انجام
ميدادند. هرگز
در برابر اين مظالم،
آشكارا كسي ياراي
اعتراضي نداشت.
حد [شلاق زدن] و رجم
[سنگسار كردن] و
قتل و حرق [سوزاندن]
تنها جوابي بود
كه عربِ [مسلمان]
به هرگونه اعتراضي
ميداد. هركس در
مقابل اين فجايع
و مظالم، نفس برميآورد
كافر و خارجي ميشد
و خونش هدر ميگشت.
شمشيرِ تازيان
و تازيانهي حكام،
هرگونه صداي اعتراضي
را خفه و خاموش
ميكرد.» (11) ادامه
دارد