 |
|
وای
كاكو، چرا به بابام
گفتی؟!
عزيز
جان
اصلا ازت توقع
نداشتم كه پاي
باباي پيرم را
به ميان بكشي. درست
است كه بابام نيم
قرني از من و تو
بزرگتر است و
به قول صادق هدايت
نازنين، چند تا
خشتك از ما بيشتر
جر داده است؛ اما
باور كن خشتكهاي
جورواجور و شورواشور
اين باباي نازنين
من جنسشان همه
قديمي و كهنه بود
و ساخت الياف كارخانههاي
قراضهي وطن كمونيستي
و اسلامي ما؛ والا
كه اگر خشتكهاش
مثل اين روزها
از جنسهاي مرغوبِ
تر و تازهي مدرن
و متمدن غربي ساخته
شده بود، به اين
زوديها جر نميخورد
كه بابام هم مثل
تو خودش را لوس
كند و منتش را سر
تو و امثال تو بگذارد،
و تازه براي اين
دختر نااهل خودش
حق ولايت بر صغير
قائل باشد. تو هم
البته از اين بيماري
حق ولايت بر گردن
جوانترها مبرا
نيستي، براي همين
هم بعد از 26 جلسه
كه با مهري خانوم
غيبت اين و آن را
ميكردي، وسط
كار يك دفعه زدي
به صحراي كربلا
و پاچهي مرا گرفتي.
آخر مرد حسابي،
من كه با تو كاري
نداشتم، تو چرا
با دم شير بازي
ميكني؟ همين
قدر كه من با اين
همه يد بيضا با
تو ـ و امثال تو
ـ كاري ندارم،
برو شاهچراغ شمع
نذر بكن و كشك خودت
را بساب! آخر اين
هم شد كار كه براي
اين كه براي خودت
مشتري جلب كني،
پاچهي مرا بگيري،
آن هم با زن شرت
و شلختهاي مثل
مهري خانوم كه
چندين و چند سال
است با همين باباي
من براي لانسه
كردن سيد ممد خاتمي،
پشت سر همهي مردم
صفحه ميگذارد؟!
همين كه من لوطيگري
ميكنم و به چرت
و پرتهايي كه
براي جعفر جني
تعريف ميكني،
جواب نميدهم،
برو كلاهت را بنداز
هوا! خيال كردي
كه اگر مثلا شكايت
منو به بابام كردي،
چطور ميشود؟
والله حناي اين
بابام سالهاست
كه ديگه براي من
و امثال من رنگ
ندارد. همين بابام
بود كه همراه با
كارلوس تروريست،
چند دهه پيش رفته
بود تا برفها
را به خون محمد
رضا شاه نازنين
رنگين كند. آخر
بچهي يك باباي
تروريست بودن،
چه افتخاري دارد؟!
البته من هم اين
را ميفهمم كه
تو و بابام خيلي
با هم همسويي و
همفكري داريد،
ولي يادت باشد
از وقتي كه من بابام
را آق كرده، و
از ارث متمدنانهي
خودم محرومش كردهام،
ديگر آنچه البته
به جايي نرسد،
فرياد شكايت
تو كاكو جان نازنين
است!
نقطه، سر
خط…
كاكو
جان، يادت نرود
كه اين مسعود خان
رجوي همان كسي
است كه جعفر جني
دست كم هفت تا سند
ازش گير آورده
است كه شماها و
بنيانگزاران
سازمان شما را
تو زندان شاه لو
داده است. تو كه
اسم نازنينت با
خانوادهي سلطنتي
گره خورده است
و من كه از تخم و
تركهي يك سلسلهي
پادشاهي قدرقدرت
ديگر هستم، كه
نبايد هواي اين
آدمكشها و تروريستها
را داشته باشيم.
غلط نكنم خشتكهاي
تو هم از جنس خشتكهاي
باباي من است؛
والا چرا تو كه
نسل بعدي باباي
من هستي، بايد
با اين آدمهاي
عقب افتاده، كه
هم از آخور شرق
كمونيستي خوردهاند
و هم از سي. آي. ا.
پول گرفتهاند
و تازه مدعي كلاهبرداري
از سي. آي. ا هم هستند،
دهن به دهن ميگذاري؟!
شنيدهام كه پز
زندان بودنت را
به خيليها دادهاي.
از من به تو نصيحت،
تو يكي در بارهي
زندان بودنهات
زياد حرف نزن! يادت
نرود تو همان كسي
هستي كه در دوران
شاه، به قول خودت
بنا را بر همكاري
با ساواك گذاشتي
و خيليها را لو
دادي، كه اين را
همكاران تروريست
آن زمانت، بعدها
كه پيكاري شدند،
افشا كردند و
پتهات را روي
آب ريختند. بعد
از عمليات دروغ
جاويدان هم كه
دستگير شدي و در
رل “شاگرد جلاد”
اوين ـ البته به
قول همان مسعود
رجوي جان نازنينت
ـ از اين دانشگاه
به آن دانشگاه،
از اين سمينار
به آن سمينار،
براي خميني عزيزت
شكر ميل فرمودي
و پشت سر فروغهاي
جاويدان مسعود
رجوي نازنينت،
دروغهاي جاويدان
رديف كردي! بعدش
هم با عزت و احترام
تمام، پس از اين
كه خوب تفالهات
را كشيدند، به
اين طرف ردت كردند،
تا ضمن زدن چند
تا سوپر ماركت
و كافه نت و ـ و البته
همراه با بالا
كشيدن پول ساواكيهاي
برنج فروش ـ در
وصف قد و قوارهي
مسعود جان رجوي
عزيزت دلت، با
مهري خانوم، تا
همين امروز سي
و سه دفعه پشت سر
ملت، هر دفعه يك
ساعت تمام صفحه
بگذاري. اميدوارم
بيخبر نباشي كه
نه جلادها واكنشي
در رابطه با چرندياتت
نشان دادهاند
و نه تروريستها!!
اما اين كه من
چرا از دست تو شيكارم،
راستش براي اين
است كه در همان
بيست و ششمين منبري
كه پشت سر من با
مهري خانوم رفتي،
اسم مرا به قول
سعيد يوسف، در
كنار يك “جاكش”
گذاشتي! حتما يادت
نرفته است كه سعيد
يوسف نازنين مطلبي
نوشته بود كه در
مجلهي آرش پرويز
قليچخاني و بعدها
هم در مجلهي پيوند
مصادره شده از
سوي عضو تحريريهي
بيست و پنج درصدي
آن، هفت/هشت سال
پيش چاپ شد. تيتر
مقالهي سعيد
يوسف، نويسندهي
خوش قلم دم و دستگاه
چپ و چپ سنتي اين
بود: مگر ميتواند
يك جاكش عضو كانون
نويسندگان باشد؟
و من حالا به تو
كاكو جان هم ولايتي
ميگويم: مگر ميشود
آدم اسم نازنين
من، يعني نادره
خانوم گل و بلبل
را در كنار اين
باد به پرچمهايي
كه بر اساس دريافتيهاشان،
ايدئولوژيشان
را عوض ميكنند،
گذاشت و تو سرياش
را نخورد؟! من دهسال
است كه اين هم پيالهي
تو و بابام را در
شوراي رجوي، از
خانهام بيرون
كردهام و آت و
آشغالهايش را
تو كيسه ذباله
پشت در گذاشته
و با دوست پسر بعديام
به سينما رفتهام.
آن وقت تو باز هم
بعد از اين همه
سال مرا با اين
عمله توي يك جوال
ميگذاري؟! تو
باشي غمت نميگيرد؟!
كاكو جان، اين
مسعود رجوي نازنين
تو، فقط يك بار
به من اتهام “پتيارگي”
زد و من دمارش را
از دماغ خودش و
عيالش درآوردم،
ولي تو ـ دريغ از
يك جو غيرت ـ اين
همه فحش و تهمت
خوردي، ولي باز
هم دست از سر رهبر
خاصالخاصت برنميداري
و براي سفيد كردنش
با مهري خانوم
منبر ميروي و
در حمايتش مصاحبه
مرتكب ميشوي!
گفته بودند شيرازيها
بخار ندارد، ولي
نه اين قدر!!
از
من به تو نصيحت،
ديگر نه سراغ بابام
برو و شكايت منو
پيشش بكن، و نه
سراغ تروريستها،
اول از همه برو
كمي كامپيوتر
يادبگير، كمي
هم غيرت و آدميت،
دست كم از همين
رفيق هر دومان
جعفر جني، شايد،
خدا را چه ديدي،
همان طور كه خرها
را به بهشت راه
ميدهند ـ رحمت
خدا زياد است ـ
خدا در بهشتش را
به روي تو هم باز
كند. شرطش البته
اين است كه بساط
غيبت كردنت را
با مهري خانوم
جمع كني. چون كه
خدا مسلماناني
را كه پشت سر زنان
پاك و پاكيزهاي
مثل من ـ و نه پتيارهها
ـ صفحه ميگذارند،
دوست ندارد و به
قعر جهنم سرازيرشان
ميكند. از ما گفتن!
عزت زياد!
شازده
خانوم نادره افشاری
14 ماه مه 2005 ميلادی