دو
قطعه شعر از نازنین
پایمرد 1 & 2
ژانویه
و مارس 2007
سنگسار
شکسته تر از کاغذی
ام
که به روی آّب
افتاده
ولی با پائی استوار
به جلو می روم
به سوی پرنده
مرگ
که
به انتظار
من نشسته
در محکمه ای مجازات
شدم
که
حاکمش
اهریمن بود
گناهم زن بودن
و حکمم سنگسار
من بودم و او
و دنیائی
جدائی
دو تصاد
من بودم که باید
می رفتم
من بودم که می
باید
حرف را خفه می
کردم
من بودم که باید
هوار می کشیدم
و تو بودی
که اولین
را برداشتی
به بزرگی جهالتت
و به کوچکی
دانائیت
مپرس
که نامم چه بوده
مپرس
که گناهم چه بوده
ابله ای هستی
چون
هزاران دیگر.
Dez. 2006
در جنگلی که
من زندگی می کنم
هنوز شیر سلطان
است
قوی به ضعیف
زور می گوید
و
ضعیفان مظلومانه
پاره می شوند
نعره زنان کمک
می طلبند
و در هر گوشه
روباهان خفته
اند.
زیبائی صدایت
را
در فریادت یافتم
زیبائی خطت را
در نوشته هایت
یافتم
راه مبارزه ات
را
در گلوله نشسته
در
قلبت یافتم.
در دیارم
وجودها کشته
و روحها در زنجیر
تشنه لبان
دنبال لب تشنگان
به دنبال سراب
می روند.
تولدم را جشن
بگیرید
تا آتشها زبانه
کشند
دریاها خروشان
شوند
و کوهها به
لرزه افتند
از هفت رنگ رنگین
کمان
سه رنگم را بربائید
و برم جامه
بپوشانید
و نامم را
صدا زنید
Sep. 2006
صدا
صدایم درد می
کند
می گویند درد
مهلکی است
طبیب گفت:
مرض نادر و ناعلاجی
است
درمانش تنها
معجزه است
اندیشیده ام
صدایم را قرنطینه
کنم
و صوتم را نقاشی
چرا که،
مردم آبادی ما
نقاشی را بیش
از صدا می پسندند
دلیل هم دارند
نقاشی را با آب
و رنگ جلوه می توان
داد
اما صدای شکسته
صدائی شکسته
است
Juni 2006