![]() |
توريسم | زیست
محیطی | ... جامعه و | سياست و اقتصاد | گفت و گو | تماس با ما | گزينش زبان | راهنماي سايت | صفحه نخست |
آرشیو ایران آزاد | کتابفروشی ایران آزاد |
| نامه
های رسیده |
Info@Iran-Azad.de Info@IranClick.de |
جای
آگهی شما در ایران
آزاد خالی است |
غریبه جواد
ولدان صابر مارس
2007 بر
ساحلی غریب در
اوج غریبی در غربیت
سیاهی به سیاهی
غربت بر
تارک زمان در اوج
آسمان پر
می کشم چون
کرکسی فارغ خیال آنجا
که زمین در سیطرهء
زمان کوچک
نشسته به سان کودکی
در خیال می
نگرم از همان دوری
دور از
همان صعود غربت بر
ساحل خزر بر ساحل
وطن بر
ساحل وطن بر بر و بحر به
تبریز به اصفهان
به سقف رشت به
دروازه های وطن
به
شیراز بر
ساحل خلیج با
حافظه ای به سان
پیل خاطران اینان
همان برادرن دیروزند همان
برادرها همان
برادر ما همان
را که با او همانها
که با آنها تن
سیره های شوم و
بیروح سیطره
های استبداد را با
آنها پائین کشیدم
من من
جوان من نادان من
عروسک عروسک
دستان عروسک
عنفوان و خروش عروسک
درون و هیجان و
پاکی خود از
این صحنه دیده
می گزینم به
زیر پا در می نگرم به
واقعیات به غربت
سخت اینک
عروسک نیستم اینک
عروسک نیستم اینک
جوان نیستم نیستم
اما هم جوان اینک
اما خر را گرک در
ربوده است اینک
عروسک نیستم اینک
اما خر را گرگ دریده
است خون
خونم بند نمی آِید اشکان
به حرکتند قطره
قطره قطرات
قطره ها خون
و اشک خوناب بر
خود نهیب می زنم این
چه حالی است ای
مرد این
چه حالی است ای
غریب در
غربت سیاهی مانده خسته
ای ای
وارسته ای
وارسته از ای
مانده در راه ای
در غربت رنج و درد
در گوشهء عزلت
نشسته ای بیوطن
به پا خر
را گرگ در ربوده
است درست خر
را گرگ دریده است
درست اما
خر دیروز را گرگ
خورده است و امروز و امروز
قامت رشید تو بر
تارک غربت شمشادهای
رعنای خانه را
به خاطر می آورند شمشادهای
قران شمشادهای
ارم شمشادهای
باغ جهان نما باغ
جهان نمای ما شمشادهای
سعدی شمشادهای
سعدی و حافظ و خاقانی کاج
های هفت تن صنوبران
چهل تن امروز
روز دختر داری
تو دخترانی دخترانی
که نوه بار دارند نوه
ها نتیجه ها این
دختران این نوه
این نتیجه ها اینها اینها
خر دیروز را تیمار
می کنند با
ستبری از بازوان
اینها با داس بر
دوش با
چکش با
نیزه و نیزه ها
با تبر با
درفش با
درفش کاویان با
جمشید و کورش و
اسفندیار …………….. گرگها
را شکار می کنند به
خود آی ای بی همه
چیز ای
بیوطن ای غریب همه
چیزت را گرفته
اند خودت
را آواره کرده
اند اما اما
تو تبر داری تو
اما
تو داس و چکش داری
تو بر
تارک زمان در اوج
آسمان پر
می کشم چون کرکسی
فارغ خیال آنجا
که زمین در سیطرهء
زمان کوچک
نشسته به سان کودکی
در خیال به
خودآی قدردان سینه
سپر کن که
راحت زندگی را
دیگران به سر کنند دیگرانی
که تا دیروز چریک
فدائی و منافق
خلق بوده اند به خود
آی به خود
|