آزادي،
برابري و جمهوري
دمكراتيك: آري،
امٌا،
بدون
فرهنگ مردمي و
مردمي با فرهنگ،
هرگز!
مسئول
سايت ايران آزاد
جواد
ولدان
هشدار
به تمامي نيروهاي
مردمي بويژه روشنفكران
خارج از كشور
قسمت
اول
دسامبر
2003
گفت
آن كس كه ازاو گشت
سر دار بلند
جرمش آن بود كه
اسرار هويدا مي
كرد
با
سلام به خسرو گلسرخي،
به دانشيان، به
صمد بهرنگي، با
سلام به چه گوارا،
به ميرزا كوچك
خان، به اشرف دهقان،
به رزا لوكزامبورگ،
به بيژن جزني،
به حنيف نژاد،
به بديع زادگان،
به دكتر مصدق،
به دكتر فاطمي،
با سلام به طالقاني
ها، به رضائي ها،
به موسي خياباني،
به علي زركش، با
سلام به آنان كه
بر خلاف سيلاب
هاي سنت و عرف و
چماقداري و استبداد
شنا مي كنند، با
سلام به ماهي سياه
كوچولو، با سلام
به آزادي، به ملكم
ايكس، به مارتين
لوتركينگ، با
سلام به حسين گونه
هاي تاريخ، به
حافظ، با سلام
و تعظيم به حلٌاج،
به چكامه به دستان،
به جنگجويان دليري
كه شجاعت آنان
در لبه تيغ براٌي
قلم و خنجر زبانشان
چهره هاي سالوس
را از هم مي درد.
صحبت
از حكومت آينده
ايران است، گفتگو
از فرم و نوع حكومت
است. با تجارب تلخي
كه ملت ايران از
استبداد چندين
هزار ساله حاكم
بر كشورش دارد،
و با علم بر اينكه
اثرات مهلك رواني
اجتماعي اين تجارب
متاسفانه نيز
با از ميان رفتن
استبداد و با برقراري
حكومت مردمي امروز
و فردا، امسال
و سال ديگر و يا
حتي با اين نسل
و نسل ديگر و به
اين زودي ها دامن
ملت را رها نخواهد
ساخت (1) و همچنين
با تجارب انزجارآفريني
كه از حكومت مذهبي
و شبه مسلمانان
مرتجع چماقدار
براي اين خلق بجا
مانده، مي توان
به جرئت گفت كه
آينده ايران نه
بوسيله تاج معين
خواهد گرديد و
نه توسط ريش و تسبيح.
اين را، اين واقعيت
را، هم ملت ايران،
هم روشنفكر متعهد هموطن
مي داند و هم دشمن
داخلي و خارجي
اين خلق (2).
به
خواسته ملت ايران
غرب نيز واقف است.
انزجار و تنفر
مردم ايران از
سردمداران تاج
و عمامه نيز براي
غرب روشن است. قبل
از پيروزي انقلاب
در بيست و دوم بهمن
پنجاه و هفت (3) غرب
و آمريكا با انتخاب
ميان ”بد“ و ”بدتر“
مواجه بود. آيا
مي بايست ايران
را به دست عناصر
ماركسيت لنينيست
و كمونيستها بدهد
و يا با يك حكومت
مذهبي ارتجاعي
قانع گردد و هر
آنچه از منافع
خود را كه بتواند
از شعله خشم خلق
نجات بخشد. با ريشه
اي شدن انقلاب
و مسلح شدن خلق
چنين بيم مي رفت
كه ايران در ميان
مدت و دراز مدت
از جرگه كشورهاي
هوادار غرب خارج
گردد و به يك استقلال
نسبي دست يابد
و يا از اقمار شوروي
گردد. اين بود كه
اين انقلاب به
مفهوم واقعي نمي
بايست پيروز گردد.
اين بود كه مي بايست
از مسلح شدن خلق،
از خشم خروشان
و قهرآميز ملت
ايران حذر نمود.
منافع دراز مدت
امپرياليسم در
خطر بود.
با
اين تفكرات بود
كه غرب مي بايست
انتخاب مي كرد.
يك انقلاب نيم
بند و چند شعار
ضد آمريكائي بدست
مرتجعين بي تداوم
(4) و در پس آن
يك حكومت مذهبي
بسيار كم خطرتر
از ايران مستقل
و يا بدتر از آن
يك ايران كمونيستي
بود. بنابراين
بيست و دوم بهمن
بايد بيست و دوم
بهمن مي شد. پيروزي
سريع انقلاب و
حكومت اسلامي
سوپاپ اطميناني
براي غرب بود كه
مبارزات مردم
ايران نيمه كاره
مانده و از خط ضد
امپرياليستي
خود انحراف يابد.
حال كه مردم ”مرگ
بر شاه“ مي گويند،
با پيروزي زودرس
انقلاب مانع مي
شويم تا اين شعار
به شعار ”مرگ بر
آمريكا“ و بخصوص
در عمل و محتوا
به اعمالي كه با
منافع امپرياليسم
غرب و آمريكا منافات
دارد بدل گردد.
اينك
در اين زمان نيز،
به نظر من، در شرايط
مشابه تاريخي
آن زمان قرار گرفته
ايم. غرب مي داند
كه تاج رفته است
و شانس برگشت ندارد.
و ابدا چرا غرب
خواستار برگشت
سلطنت در ايران
باشد؟ مگر با جمهوري
و جمهوري خواهي
نمي توان غرب زده
و آمريكائي شد؟
مگر غرب به جز دولتي
مركزي و قدرتمند
كه حامي منافع
آنان باشد و دسترسي
آنان را به نفت
ملت ايران و منطقه
تضمين نمايد چيز
ديگري مي خواهد؟
مگر غرب بجز فروش
كوكاكولا و مك
دونالد، خودروهاي
لوكس و تكنولوژي
خود خواهان چيز
ديگري هم هست؟
آيا كم هستند تعداد
جمهوري هاي وابسته
و عروسكي؟ پس چرا
غرب ابدا زخمتي
به خود بدهد و با
پشتيباني از سلطنت
در ايران اذهان
عمومي را بر عليه
خود بشوراند؟
مگر با دمكراسي
هاي نيم بند آمريكائي
نمي توان از يك
طرف هم منافع غرب
و آمريكا را حفظ
نمود و هم پرستيژ
دمكرات بازي هاي
خود را؟!
از
طرف ديگر غرب براي
مرتجعين مذهبي،
با توجه به مخالفتهاي
توده اي و عدم پايگاه
مردمي آنان، ديگر
در ايران شانسي
نمي بيند. اينك
غرب يك دولت دمكرات
و آن هم از نوع جمهوري
آن را براي ايران
ارجح مي شمارد.
اما خوابي كه آنها
براي ما ديده اند
جمهوري و دمكراسي
نيم بند و غرب زده
اي است كه منافع
امپرياليسم را
به منافع مردم
ايران ترجيح دهد.
حكومت و دولتي
است در ظاهر غيروابسته
و جمهوري اما در
خفا حلقه بگوش
كه از يكطرف عبور
شصت و پنج درصد
از نفت مصرفي جهان
را از تنگه هرمز
و خليج فارس ضمانت
كند و از طرف ديگر
با دلارهاي نفتي
به خريد آهن پاره
ها و كالاهاي مصرفي،
سلاحهاي نو و كهنه
از غرب مبادرت
ورزد. و در اين راه
غرب بر روي برخي
از روشنفكران
ليرال ماآب غرب
زده و بي هويت حساب
و سرمايه گذاري
مي كند. همان روشنفكرماآباني
كه نه شعور فهم
منافع خلقشان
را دارند و نه وجدان
آن را، نه فهم منافع
زيست محيطي و تداوم
(4) سلامت
آب و هوا و خاك را
دارند و نه شرف
آن را. همانها كه
بعنوان نماينده
كشورشان مامور
خريد كالاهاي
مصرفي و زباله
هاي غربي مي شوند،
همانها كه با رشوه
گرفتن از كارخانجات
غربي خلق و كشورشان
را مي فروشند. همانها
كه افتخارشان
مدارك و مدارج
تحصيلي اشان است
اما نه تنها از
رشته اي كه تحصيل
كرده اند چيزي
مي فهمند و نه زبان
كشور ميزبانشان
را به درستي ياد
گرفته اند.
اكثريت
مردم ايران نيز
خواهان يك جمهوري
لائيك و دمكرات
است. تا اينجا در
حرف و تنها در حرف
و تئوري خواست
غربيها
و عوامل
غرب با مردم ايران
يكي است. و درست
همين جاست كه نقش
روشنفكر جامعه
بخصوص روشنفكر
ايراني مقيم خارج
از كشور تعيين
كننده و حياتي
است. در اين رابطه
موقعيت روشنفكر
مقيم خارج از كشور
به دليل دسترسي
وي به اطلاعات
و اخبار دست اول
و معمولا سانسور
نشده و يا كم سانسور
شده نسبت به موقعيت
روشنفكر داخل
كشور از برتري
و اهميت بيشتري
برخوردار است.
در صورتيكه او
از قوه تجزيه و
تحليل مساعدي
نيز بهره مند و
در صورتيكه به
مسئوليت و تعهد
خويش نيز آگاه
باشد، مسئوليت
و وظيفه بسيار
سنگين و بزرگي
بر دوش مي كشد. مسئوليتي
كه نقش وي را در
سياست جامعه خويش
و بعنوان حداقل
يك افشاكننده
سياستهاي جهانخواري
غرب بارز و حياتي
مي نمايد.
آري
يكي از وظائف و
نقش هاي روشنفكر
متعهد امروز مشاهده
و افشاگري است.
اوست كه مي بايست
با تجزيه و تحليل
و قوه بيان و قلم
خويش دست دشمنان
خارجي و خائنين
داخلي را براي
مردم رو كرده و
با هشدارهاي خود
مانع از تكرار
مكررات و در نهايت
ياس ملت و كشور
گردد. از وظائف
بسيار مهم و ديگر
روشنفكر متعهد
ايراني رهبري،
راهنمائي و دست
گيري از مردمش
براي رشد فرهنگي
و ارتقاء جامعه
به يك جامعه فرهنگي،
نيل به فرهنگ مردمسالاري
و مردمسالاراني
با فرهنگ است. تنها
وجود يك فرهنگ
مردمي و مردمسالار
و مردمسالاراني
با فرهنگ در دراز
مدت تضميني خواهد
بود براي يك جمهوري
مستقل، براي آزاديهاي
فردي و اجتماعي،
براي رشد، براي
رشد و تداوم آزادي.
اين
واقعيت بايد براي
روشنفكر ايراني
و مردم ايران روشن
باشد كه رسيدن
به يك حكومت مستقل
مردمي از امروز
به فردا ميسر نيست.
حتي اگر همين امروز
يك جمهوري از نوع
لائيك آن و با نام
دمكراتيك در ايران
بر سر كار آيد،
كار استقلال طلبي،
آزاديخواهي و
جمهوريخواهي
را نمي بايست تمام
شده انگاشت. اين
ساده دلي خواهد
بود كه ما غرب را
دايه اي دلسوزتر
از مادر بدانيم.
از غرب و آمريكا
دلسوزتر وجود
ندارد اما تنها
دلسوز منافع خودشان.
و
از اين روست كه
آزاديخواهي و
استقلال طلبي
را مي بايست به
شكل يك پروسه فهميد.
پروسه و جرياني
در بستر زمان. ايران
زماني آزاد و مستقل
است كه مردم، كه
خلق ها در آن بر
اريكه قدرت تكيه
زده باشند. تا رسيدن
به اين ايده آل،
تا نيل به اين مردمسالاري
بس صبوري، بس چشمان
و اذهاني هوشيار
لازم است. چشمان
تيز بين روشنفكر
متعهد ايراني
است كه مي بايست
حافظ منافع ملي
مردمي هموطنانش
بوده و مردمش را
تا رسيدن به يك
جمهوري مردم سالار
عصاي دست و چراغ
راه گردد. تنها
يك فرهنگ مردمي
و مردمي با فرهنگ
ضامن آزادي و استقلال
خويش هستند. يك
جمهوري لائيك
و فدرال مي بايست
شرايط مساعد رشد
فرهنگي و نيل و
ارتقاء به مدارج
مردمسالاري را
فراهم سازد. تنها
و تنها يك حكومت
مردمسالار و شورائي
مي تواند بقاي
دراز مدت و تداوم (4) آزاديها،
رشد و استقلال
كشور را تامين
و تضمين نمايد.
بنابراين اولين
و مبرمترين وظيفه
جمهوري آينده
تامين آزاديها
و استقلال خلقها
از طريق ايجاد
ايالات خودمختار
و مستقلي است كه
تنها در روابط
خارجي مطيع مركز
باشند.
در
قسمت هاي بعدي
اين نوشته به نقش
فرهنگ و علم، نقش
تحقيقات فرهنگي
و علمي براي ايجاد
يك حكومت لائيك،
فدرال و مردمي
كه متداوم باشد،
خواهيم پرداخت.
اگر چه تا كنون
مي بايست كم كم
بر همه روشن شده
باشد كه با شور
و شعار انقلابي
و اقدام و ادامه
به كارهاي روبنائي
و سطحي تغيير مهم
و چشمگيري نه در
فرد و نه در جامعه
ايجاد مي گردد.
بايد به كارهاي
ريشه اي و اساسي
پرداخت. بايد با
تعميق تحقيقات
علمي و فرهنگي
به مبارزات حقه
آزاديخواهانه
عمق و ريشه بخشيد.
مقاصد و مبارزاتي
كه علمي نباشد
و از پيشنويس،
پلان، اهداف تعريف
شده و زمان بندي
شده برخوردار
نباشند، از عمر
و تداوم برخوردار
نبوده و تنها به
اسراف انرژي و
وقت منجر مي گردند.
بايد به مبارزات
مردمي كيفيت و
پيچيدگي بخشيد
و اين كيفيت تنها
از طريق علم و فرهنگ
ميسر است. جامعه
ايران به مردمي
با فرهنگ و عالم
نيازمند است و
شعارهائي از قبيل
”مرگ بر چغندر،
درود بر ...“ مشكلي
را حل نمي كند. تنها
دوستان نادان
و دشمنان زيرك
خلق هاي ايران
خواهان سطحي ماندن
مبارزات و عدم
اشتغال به كارهاي
فرهنگي و علمي
هستند. هيچگونه
استقلالي در سياست
يك كشور بدون فراهم
آوردن مقدمات
استقلال اقتصادي
آن كشور ميسر نيست.
اين واقعيت را
شايد بيشتر خانم
هاي خانه دار بهتر
درك كنند تا برخي
از روشنفكرنماهاي
ما. يك خانم خانه
دار تا زماني كه
از خود درآمدي
و نيروي اقتصادي
نداشته باشد،
از وابستگي انديشه
و تصميم گيري به
مرد خود كه همان
رئيس خانواده
باشد برخوردار
است. اين واقعيتي
است كه وي همواره
در زندگي روزمره
خويش و خانواده
اش با پوست و گوشت
لمس مي كند.
بنابراين
ايراني كه استقلال
اقتصادي نداشته
باشد استقلال
سياسي هم نخواهد
داشت. براي چنين
ايراني غربيها
و عوامل خارجي
تصميم خواهند
گرفت و نه مردم
ايران. عدم استقلال
اقتصادي براي
كشوري كه خواهان
استقلال سياسي
باشد به سان همان
شير بي يال و دمي
است كه ديگر نمي
توان نام شير را
بر آن نهاد.
و استقلال
اقتصادي از طريق
پيشرفت علمي و
فرهنگي، استقلال
علمي و فرهنگي،
وجود و رشد خلقي
عالم و با فرهنگ
ميسر است. بنابراين
بار ديگر با هشدار
به همه نيروهاي
عربده كش و مرگ
بر چغندرگو مي
خواهيم كه به خود
آيند و با تامل
و مشاهد در خويش،
با شناخت خويش
و موقعيت خويش،
با شناخت اهداف
خويش و اهداف مبارزه،
با انتقاد از خويش
و كارهاي اين دست
خويش به تعمق پرداخته
و در درجه اول به
ارتقا شعور فرهنگي
و علمي خويش همت
ورزند و از طريق
تشكيل هسته ها
و گروههاي فرهنگي
مطالعاتي به بالابردن
درك علمي فرهنگي
خويش و ديگر اعضاي
گروه مبادرت ورزند
و همواره بدين
بيانديشند كه:
بذر
نبوغي كه در تنهائي
كاشته مي شود در
بشريت گل مي دهد.
پاورقي